«کراکن» عظیمالجثهای که از میان اقیانوس سربرمیآورد، «مدوسا»ی اسطورههای باستانی، خونآشامهای تشنهی خون، زامبیهای مغزخوار؛ مدتها است که شیفتهی داستانهای رعبانگیز هیولاها هستیم. اما این موجودات تخیلی ممکن است فراتر از چیزی باشند که تصور میکنیم. هیولاها معمولاً بازتابی از پویایی، تعصب و ترسهای جامعه و مردم درون آن هستند.
لیز گلوین[۱] استاد ادبیات کلاسیک دانشگاه رویال هالووی[۲] لندن میگوید: «همهچیز برمیگردد به این طرز تفکر که هر هیولا از میان عمیقترین ترسهای جامعه برمیخیزد. نوع ساختارش را همان چیزی تعیین میکند که جامعه از آن وحشت دارد.» پروفسور گلوین توضیح میدهد که این ترس میتواند اشکال گوناگونی به خود بگیرد، اما معمولاً مرز میان واقعیت و خیال را محو میکند.
هیولاهایی مثل مِنِتور[۳] که متعلق به یونان باستان و رم هستند، از بیگانههراسی مردمشان نشأت گرفته بودند؛ درحالیکه شخصیتهای قرون وسطایی ریشه در مضامین فراطبیعی برخواسته از خداشناسی مسیحیت داشتند. گلوین میگوید: «رومیها فکر میکردند آنها خدایانی هستند که به مردم میگویند برای ممانعت از ناخشنودی خداوند چه کارهایی باید انجام شود.»
گلوین باور دارد هیولاها میتوانند اشکال گوناگونی به خود بگیرند، اما معمولاً در دو دسته جای میگیرند: «ممکن است از چیزهایی بترسیم که دستهبندی نمیشوند و در قالب مرتب و منظمی جای نمیگیرند؛ مثل هیولای فرانکشتاین[۴] که نیمه مرده، نیمه زنده است. یا ممکن است ترسمان از ناشناختهها باشد، همان دیگریِ حیّ و حاضر. هیولا میتواند دائماً تغییر شکل دهد و به شکار فرهنگی برود که دارد از آنها استفاده میکند، نه فقط فرهنگی که خلقشان کرده بود.»
مرز میان مرگ و زندگی
عصر روشنگری در قرن ۱۸ و ۱۹، شاهد اصلاحات چشمگیر سیاسی و علمی بود و مجموعه ترسهای جدیدی را نیز بههمراه خود آورد. سیاست و فلسفه و علوم اروپایی از اینرو به آنرو شد و متفکران سرتاسر بریتانیا از این ایده که استدلال فکری ارزشمندتر از تسلط سنتی است، با روی باز استقبال کردند.
به دنبال این طرز تفکر، قلعههای جنزده، جنازههای پوسیده و مخلوقات چندشآور دانشمندان دیوانه، در قالب ادبیات گوتیک[۵] عرضه شد. ایوان هِیلز گلِدهیل[۶] از دانشگاه ریدینگ[۷] میگوید: «هیولاها مظهر تمام وکمالِ مرزِ ناپایداری هستند که کاری که علم میتواند انجام دهد را از کاری که باید انجام دهد، جدا میکنند. به مرز میان مرگ و زندگی حیاتی دوباره میبخشند … از مرزهای پزشکی و دین و قانون فراتر میروند.»
هرچه جامعه از لحاظ پزشکی پیشرفتهتر شد، آدمهای بیشتری ابراز نگرانی کردند که نکند پزشکی بیشازحد پیش رفته باشد، نکند علم موجودات دورگهی انسان-حیوان عرضه کند و مثل فرانکنشتاین، هیولای مری شلی[۸] دوباره به اجساد جان ببخشد.
از نظر گلدهیل، فرانکنشتاین هنوز یادآوری مداومی از شکنندگی انسان در برابر بیماریها است. گفته میشود که: «پیچ و مهرههای گردن فرانکنشتاین، شبیه پوششهای محافظتی جراحی هستند. فرق چندانی با باتری قلب یا بازوی مصنوعی ندارند. فرانکنشتاین در میان بقیهی مردم جایی ندارد و نمیداند چطور مثل آنها رفتار کند. درواقع این مورد، مشکل بسیاری از افراد است. اشاره به مسائل متعددی دارد که بر زندگی روزمرهمان تأثیر میگذارند: معلولیت، نژاد، جنسیت، اینکه چه کسی اجازه دارد کاملاً انسان خوانده شود.»
«ما ترسیدهایم، نه فقط از دیگر انسانهایی که ظاهر متفاوتی دارند، بلکه از آنچه درون خودمان است و کنترل چندانی هم بر آن نداریم.»
خونآشامهایی همچون دراکولا[۹] را هم میتوان به ترس و بدگمانی درون جامعه نسبت داد. گلدهیل در مورد دراکولا میگوید: «ظاهرش نشان میدهد چیزی در وجودش عادی نیست و بعضی افراد معتقد هستند دلالت بر غیرعادی بودن جنسی یا نژادی دارد.»
در سینما و تلویزیون معمولاً بازیگرهای جذاب و خوشبرخورد نقش خونآشامها را ایفا میکنند. گفته میشود «وقتی یک فرد غیرعادی سعی میکند یک فرد دیگر را اغوا کند، حس مُسری و چندشآوری را داریم که از ازدواج یک سفیدپوست با یک نژاد متفاوت در ما ایجاد میکند.»
در دهه ۸۰ و دوران شیوع ایدز، محبوبیت فیلمهای خونآشامی به شدت افزایش پیدا کرد. گلِدهیل معتقد است علاقهی شدید به دراکولا در ابتدا با کشف بیماری خونی پورفیری[۱۰] در قرن ۱۹ آغاز شد. علائم این بیماری شامل عقب رفتن خط رویش مو، حساسیت به نور و پسرفتن لثهها میشد، بهنوعی که بهنظر میرسید بیمار دندان نیش دارد. به گفتهی گلیدهیل: «یکی از روشهای سنتی کمک به چنین افرادی، خوراندن مقدار زیادی گوشت خام به آنها بود، زیرا این بیماری نوعی اختلال خونی به حساب میآمد.»
خونآشامها رفتهرفته از یک نماد تبدیل شدند به بیان واضح ترس و بدگمانی نسبت به بیماری، خون و انسانیتزدایی. گلدهیل میگوید: «از این طریق میتوانیم هیولاهایمان را مستقیم به واقعیت پیوند بزنیم.» ترس از جنگهای هستهای منجر به خلق هیولاهایی چون گودزیلا[۱۱] شد که تمام نگرانیهای حول فاجعهی هیروشیما و ناکازاکی در دهه ۱۹۴۰ را دربرمیگرفت. تنها ۹ سال پس از بمباران فاجعهباری که بیش از ۳۰۰ هزار نفر کشته داشت و به جنگ جهانی دوم پایان داد، فیلم گودزیلا ساخته شد. این فیلم کندوکاوی بود درمورد تجاوز به خاک وطن که هیجانات و احساسات مردم را تخلیه میکرد.
در این میان، زامبیها استعارهای از اعتلای نژادی، کمونیسم، شیوع عمده بیماریها و جهانیسازی بودند؛ و در سالهای اخیر برای ابراز ترس نسبت به بیماری ابولا مطرح شد. در سال ۲۰۱۴ تئوری توطئهای در سطح اینترنت با این تیتر پخش شد: «آفریقا تائید کرد که سه قربانی بیماری ابولا بعد از مرگ، زنده شدهاند» و «تصاویری تائید شده» از این بهاصطلاح زامبیها هم همراهش بود. بهسرعت مشخص شد که تصاویر دستکاری شده از فیلم جنگ جهانی زی[۱۲] بوده است و خبر مربوطه سرکاری از آب درآمد؛ هرچند هزاران بار به اشتراک گذاشته شده بود.
رابطه میان ترس و همدلی
جرمی اسکیپر[۱۳] سرپرست آزمایشگاه زبان، حرکات و مغز در کالج دانشگاهی لندن[۱۴] میگوید رابطهی میان ترس و همدلی بسیار نزدیکتر از چیزی است که تصور میکنیم. او توضیح میدهد که: «مجموعهای از نواحی مغزی در فعالیتی دخیل هستند که به آن «تئوری پردازش ذهن»[۱۵] میگوییم و به افراد کمک میکند خود را جای شخص دیگری بگذارند. این نواحی زمانی درگیر میشوند که مردم در حال پردازش اطلاعات اجتماعی هستند و بخش مهمی از این پردازش هم همدلی است.»
اسکیپر معتقد است وقتی نوبت به فیلمها و رمانهای ترسناک میرسد، ممکن است مدارهای عصبی مرتبط با ترس و همدلی همزمان درگیر شوند. او میگوید: «آثار تخیلی، از هر نوعی که باشند، همان شبکهای را در ذهنتان فعال میکنند که در زندگی عادی فعال میشود. نکتهی مهم اینجا است که هیولای فرانکشتاین جذاب است، چون تنها مدار ترس را فعال نمیکند و مداری که شامل همدلی میشود را هم درگیر میکند. شما واقعاً با هیولای فرانکشتاین برای مخمصهای که در آن گیر افتاده، احساس همدلی میکنید.»
ترسهای ما در طی زمان شکل میگیرند، اما همیشه وجود دارند، پس بهنظر میرسد هیولاها هم به این زودیها از بین نروند.
پینوشت:
[۱] Liz Gloyn
[۲] Royal Holloway
[۳] minotaur
[۴] Frankenstein
[۵] Gothic Literature
[۶] Evan Hayles Gledhill
[۷] University of Reading
[۸] Mary Shelley
[۹] Dracula
[۱۰] Porphyria: نوعی اختلال خونی که بیمار دچار مشکلات روانی میشد و به شدت نسبت به نور حساس بود
[۱۱] Godzilla
[۱۲] World War Z
[۱۳] Jeremy Skipper
[۱۴] University College London
[۱۵] ‘theory of mind processing
۳ آذر, ۱۳۹۷