اندرو آر. چو
طی چند سال اخیر، فیلمسازان سیاهپوست بیشتری فرصت پیدا کردهاند که داستانهای تاریخی تعریف کنند. آنها عزمشان را جزم کردهاند به دوره فرمانروایی روایتهایی که سفیدان را منجی نشان میدادند، پایان دهند و سیاهپوستان را در مرکز داستان بنشانند.
بیست سال پیش، دو فیلم با فاصلهٔ ده ماه از یکدیگر اکران شدند که تصویری از حزب پلنگ سیاه ارائه میکردند. اولی، «فارست گامپ»[۱] تنها در دو دقیقه، این جنبش را به حرکت یک گروه از مبارزان بینام و نشان و متکبر تقلیل داد که با یک سوءاستفادهچی در داخل کشور دستبهیکی کردهاند. این اثر جایزهٔ اسکار بهترین فیلم را بهدست آورد، حدود ۶۸۰ میلیون دلار پول بهجیب زد و تبدیل شد به بخشی از برنامه درسی کلاس تاریخ بسیاری از دبیرستانها.
فیلم دوم، «پلنگ»[۲] به کارگردانی «ماریو فن پیبلس»[۳]، پلنگهای سیاه را در قالب گروهی بهتصویر کشید که به ابتداییترین شکل ممکن سازماندهی شدهاند؛ یک مشت آرمانگرای بیکار که بهطور سیستماتیک سرکوب شدهاند و یک سیستم حقوقیِ ناعادلانه به پایشان غلوزنجیز انداخته است. محافظهکاران و منتقدان بیرحمانه به فیلم حمله کردند و حتی برخی از آنها، ایدئولوژی ضدحکومتی فیلم را با طرز تفکر پنهان پشت سر بمبگذاری شهر اوکلاهاما مرتبط میدانستند. فیلم «پلنگ» پیش از آنکه از روی پرده نقرهای رخت بربندد، حدود هفت میلیون دلار فروش کرد. در حال حاضر اکثر پلتفرمهای تلویزیون اینترنتی نیز از پخش این فیلم اجتناب میکنند.
این دو فیلم و سرنوشتشان میتوانند به یک واحد درسی برای درک رابطهٔ هالیوود با تاریخ سیاهپوستان، تبدیل شوند. اگرچه سینما از سالیان دور علاقهٔ شدیدی به عشقبازی با روایتهای تاریخی داشته (به حجم فیلمهایی که به بازنمایی زندگی دانشمندان، گنگسترها، خلبانان و پادشاهان پرداختهاند نگاه کنید)، اما تعداد بسیار اندکی از شخصیتهای اصلی آن فیلمها سیاهپوست بودهاند. در فیلمهایی که پیرامون دوران حقوق مدنی ساخته میشوند، مانند «کمک»[۴] و «میسیسیپی میسوزد»[۵]، فعالان سیاهپوست در نقشهای جانبی ظاهر میشوند و در خدمت پروتاگونیست سفیدپوستِ خوشنیتِ ماجرا هستند. در بسیاری از فیلمهای دیگر، شخصیتهای سیاهپوست ماجرا در حاشیهٔ خط داستانی هستند. فیلم «ترکیب هالیوود»[۶] ساختهٔ ۱۹۸۷ به کارگردانی «رابرت تاونسند»[۷] با بیانی کمدی به این موضوع اشاره میکند. در جایی از فیلم، کاراکتر «جسی» در یک جمله نقش سیاهان در فیلمهای هالیوودی را خلاصه میکند: «یه برده، یه خدمتکار یا دیگه تهش یه اوباش خیابونی». فیلمسازان سیاهپوستی که در پروژههایی نظیر «مالکوم ایکس»[۸]، «پلنگ» و «رزوود»[۹] کوشیدند تاریخ سیاهان را از نو با روایتی از جنس خودشان در قاب تصویر بکشند و در نهایت موفق شدند فیلمهایشان را در معرض دید بینندگان قرار دهند، دوران غلبه بر مقاومت سرسختانهٔ صنعت سینما را رقم زدند.
یکی از شخصیتهای فیلم «ترکیب هالیوود»، در یک جمله نقش سیاهان در فیلمهای هالیوودی را خلاصه میکند: یه برده، یه خدمتکار یا دیگه تهش یه اوباش خیابونی!
طی چند سال اخیر، فیلمسازان سیاهپوست بیشتری فرصت پیدا کردهاند که داستانهای تاریخی تعریف کنند. آنها عزمشان را جزم کردهاند به دوره فرمانروایی روایتهایی که سفیدان را منجی نشان میدادند، پایان دهند و سیاهپوستان را در مرکز داستان بنشانند. آنها سر روی شانهٔ هم گذاشتهاند و در سوگ اتفاقاتی مثل «پنج نفر سنترال پارک»[۱۰] گریستهاند (در مینیسریال «وقتی ما را میبینند»[۱۱]). آنها به ما چیزهای زیادی در مورد تاریخِ در گور دفنشدهٔ جریان قتلعام نژادیِ تولسا[۱۲] یاد دادهاند (در مجموعه «نگهبانان»[۱۳]). این کارگردانان نهتنها بزرگی را در تقاطع با بیعدالتی در قاب تصویر کشیدند، بلکه بخشهایی از زندگی سیاهان را روی پرده نقرهای به حرکت درآوردند که پیش از آن بیرون از پردهٔ نقرهای برای بسیاری فاش شده بود.
این آثار صرفاً ارزش بصری و سینمایی ندارند، بلکه از ارزش تاریخی نیز برخوردار هستند. تحقیقات نشان دادهاند که روایتهای قوی قادرند خاطرات پیشین را پاک کنند و جای آنها بنشینند. چنین روایتهایی میتوانند درک عمومی جامعه از وقایع تاریخی را شکل دهند. «تری الیس»[۱۴] فیلمساز و استاد فیلم دانشگاه کلمبیا میگوید: «یکی از مسئولیتهای شما این است که بفهمید اگر کارتان را درست انجام دهید و وارد خودآگاه عامهٔ جامعه شوید، موفق شدهاید تاریخ واقعی را بازنویسی کنید و تخیل خودتان را جای آن بگذارید».
ماه فوریه امسال، یک فیلم دیگر اعضای گروه پلنگ سیاه را سوژه خود قرار داد: «یهودا و مسیح سیاه»[۱۵] اثر «شاکا کینگ»[۱۶]. این فیلم داستان پلنگهای شیکاگو و رهبر کاریزماتیک آنها «فرد همپتون»[۱۷] با بازی «دنیل کلویا»[۱۸] را روایت میکند. پلنگها در این فیلم برخلاف بسیاری از بازنماییهای پیشین، یکسری پارتیزان خونسرد بیاحساس نیستند، بلکه گروهی سازمانیافتهاند که چهارچوب عقاید و ایدئولوژیهای خود را دارند و میانشان ارتباطی عمیق و مستحکم برقرار است. افبیآی یک کمپین گستردهٔ بیرحمانه بهراه میاندازد تا آنها را ساکت کند، حتی بهقیمت خالی کردن یک خشاب گلوله در بدن رهبر پلنگها آن هم وقتی در خواب فرو رفته است.
چالش کینگ و سایر فیلمسازان سیاهپوست این است که هم در قامت یک آموزگار تاریخ ظاهر شوند و هم با نسل کنونی صحبت کنند که هنوز درگیر تعصبات بیجا و خشمهای بیدلیل هستند. کارگردان فیلم «وقتی آنها ما را میبینند» یعنی «آوا دو وِرنی»[۱۹] میگوید: «من قصد ندارم تاریخ را پاک کنم چون عمرم به پاک کردن یک بخش از تاریخ قد نخواهد داد. نسلهاست که اطلاعات غلط را بهزور و حسابشده بهخورد مردم میدهند. اما شاید بتوانم از واقعیت و حقیقت دفاع کنم و بگویم فلان بخش از داستان را عدهای در روایت رایج نگنجاندهاند یا آن را حذف کردهاند. میتوانم بگویم فلان زاویهٔ دید مثلاً هرگز در نظر گرفته نشده است».
در آمریکا، تصورات غلط پیرامون تاریخ سیاهان در نظام آموزشی شکل میگیرد و دست در دست فرد، تا بزرگسالی همراه او میآید. رسانه، به این همراهی کمک میکند. کتابهای تاریخ در مدارس آمریکا وقتی به درسهای تاریخ سیاهپوستان میرسند، معمولاً روی بردهداری تمرکز میکنند و حتی در برخورد با این واضحترین تبعیض تاریخ، مسئلهٔ اصلی را تقلیل میدهند. پنج سال پیش در کتاب جغرافی پایه نهم برای تیتر یکی از بخشها از بردههای آفریقایی به عنوان «کارگر» نام برده شده بود! چهرههایی مانند «آیدا ولز»[۲۰] و «جیمز بالدوین»[۲۱] بهطرز عجیبی همواره در دروس مدارس مورد کمتوجهی قرار گرفتهاند. برخی نسخههای کتاب «نمایش آمریکایی» که کتاب درسی کلاس تاریخ در مقاطع بالاتر سیستم آموزشی مدارس آمریکاست، جنبش پلنگهای سیاه را در دو جمله خلاصه کردهاند و تنزل دادهاند: «[این گروه] با ایجاد رعب و حشت، اعمال خشونتآمیز یا تهدید به خشونت در جامعهٔ سیاهپوستان سر برآوردند. حزب پلنگ سیاه در ملاء عام سلاحهای خود را در خیابانهای اوکلند به رخ دیگران میکشید».
پلنگها در «یهودا و مسیح سیاه» برخلاف بسیاری از بازنماییهای پیشین، یکسری پارتیزان خونسرد بیاحساس نیستند، بلکه گروهی سازمانیافتهاند که چهارچوب عقاید و ایدئولوژیهای خود را دارند و میانشان ارتباطی عمیق و مستحکم برقرار است
هالیوود که دست برتر را در تصویرسازی از آمریکا دارد نقش مهمی در شکلگیری، حفظ و توسعهٔ یک تصویر خاص بازی کرده است. در واقع این تصویر خاص ریشه در بنیانهای هالیوود و نحوهٔ شکلگیری و توسعهاش دارد. در اولین ابرمحصول هالیوود یعنی «تولد یک ملت»[۲۲] که سال ۱۹۱۵ توسط «گریفیث»[۲۳] تولید شد، نقش سیاهپوستان را سفیدپوستانی بازی میکردند که «گریم سیاه»[۲۴] داشتند. سیاهان در این فیلم یک مشت شکارچی پدرسوخته و در عین حال کودن هستند و در مقابل آنها گروه کوکلاکسکلان[۲۵] که ناجیان سفیدپوست جامعهٔ آمریکایی هستند، قد علم کردهاند. این فیلم نقش حساسی در احیای مجدد نژادپرستان کوکلاکسکلان و همچنین ترویج مجموع مقررات «قوانین جیم کرو»[۲۶] داشت.
طی دهههای بعدی، فیلمهای جریان اصلی هالیوود مانند «ترانهٔ جنوب»[۲۷]، «بر باد رفته»[۲۸] و «کوچکترین یاغی»[۲۹] مدیحههایی بودند در رثای جامعه دوران کشاورزیمحوری آمریکا و سیاهان فیلمها، بردگانی بودند که همیشه بابت حمایتهای صاحبانشان دست شکرگزاری به درگاه ایزد منان بلند میکردند. بعدتر، زمانیکه فیلمسازان سفیدپوست سراغ «گناه کبیرهٔ» آمریکا یا جنبشهای حقوق مدنی رفتند و به آن تاختند، سیاهپوستانِ فیلمها صرفاً کاراکترهای نقش مکمل بودند که بهزور در کنار سفیدپوستان قهرمان فیلم قرار میگرفتند. در این دوران، سینماروهای سفیدپوست در حالی سالن سینما را ترک میکردند که هیچ دانشی نسبتبه پیچیدگیهای ساختارهای نژادپرستانه دستگیرشان نمیشد و حتی قلقلکشان هم نمیآمد. الیس در اینباره میگوید: «ما برای آنها یکسری آکسسوار صحنه بودیم و سفیدها موضوع و سوژهٔ اصلی داستان. حتی در برخی فیلمهای دهههای ۸۰ و ۹۰ که لیبرال بودند و حداقل حسننیت داشتند نیز هالیوود نتوانست تکلیفش را با تجربیات تاریخی سیاهان روشن کند و درست و حسابی به آن بپردازد.»
در یک صنعت فیلمِ سفیدپوستآلود، عدهٔ بسیار اندکی از فیلمسازان سیاهپوست نظیر «اسپایک لی»[۳۰] و «جان سینگلتون»[۳۱] توانستند خرق عادت کنند و داستانهایی غنی و عمیق از زندگی سیاهان بهتصویر بکشند. اما ظاهراً بیشتر از آن نمیشد دورههای شرمآور تاریخ آمریکا را فاش کرد. فیلم «مالکوم ایکس» اثر اسپایک لی که سال ۱۹۹۲ اکران شد رسماً یک شکست تجاری مطلق از آب درآمد و اگر بهخاطر حامیان مالی سیاهپوستِ مشهور فیلم مثل «مایکل جردن»[۳۲] و «اوپرا وینفری»[۳۳] نبود، اسپایک لی دیگر نمیتوانست قد علم کند. سینگلتون یکبار گفته بود فیلم «رزوود» محصول سال ۱۹۹۷ که به موضوع قتلعام شهر بلکفلوریدا توسط اراذل سفیدپوست در سال ۱۹۲۳ میپرداخت، ناچیزترین حمایت را از جانب استودیوهای هالیوودی دریافت کرد که منجر به شکست تجاری فیلم شد.
در دههٔ نود نیز ماریو فن پیبلس زنبیل دست گرفت و در بازار فیلمنامهنویسها راه افتاد تا فیلمنامهای در مورد پلنگهای سیاه پیدا کند که زاویهٔ دید متفاوتی ارائه میدهد. او میدانست که کتابهای تاریخ و جریان اصلی رسانه، جنبش پلنگها را در حد یک حرکت شبهنظامی خشن فروکاسته و میخواست تلاش این گروه برای تأمین مایحتاج روزانه جامعه خویش و حمایت از آن در برابر خشونت پلیس را زیر پرتوی نورافکن قرار دهد. البته نحوهٔ برخورد افبیآی با پلنگها را هم مدنظر داشت. اما هیچ استودیویی برای ساخت این پروژه چراغ سبز نداد و بودجهٔ کافی تأمین نشد.
مدیر یکی از استودیوها به من گفت عاشق فیلمنامه شده است. میگفت خودش یک تندرو است و پلنگها را دوست دارد، اما شخصیت اول داستان باید یک سفیدپوست باشد!
فن پیبلس از خاطرات آن دورهاش میگوید: «مدیر یکی از استودیوها به من گفت عاشق فیلمنامه شده است. میگفت خودش یک تندرو است و پلنگها را دوست دارد، اما شخصیت اول داستان باید یک سفیدپوست باشد!» مدیر آن استودیو به فن پیبلس پیشنهاد داده بود کاراکتر نقش اول را به یک سفیدپوست مانند «بریجت فوندا»[۳۴] اختصاص دهند که به گروهی از مردان سیاهپوست خواندن و نوشتن یاد میدهد و آنها را در مسیر تبدیل شدن به پلنگهای سیاه رهبری میکند. فن پیبلس در نهایت مجبور شد با بودجهای بسیار کمتر (۹ میلیون دلار) فیلم را طوریکه خودش میخواست بسازد. اما فیلم شکست خورد و همان ۹ میلیون دلار را هم نتوانست دشت کند تا هزینههایش جبران شود.
تغییرات ساختاری اخیر در هالیوود باعث شده فیلمسازان سیاهپوست بیشتری بتوانند فرصت بازگویی داستانهای سیاهان را پیدا کنند. جنبشهای «زندگی سیاهان مهم است»[۳۵] و «اسکار زیادی سفید است»[۳۶] توانستند پاسبانهای سفیدپوستی که مانع از عبور آثار سیاهپوستان از دروازههای هالیوود میشوند را تحت فشار قرار دهند. از سوی دیگر، موفقیتهای چشمگیر آثاری مانند «برو بیرون»[۳۷] و فیلم ابرقهرمانی مارول یعنی «پلنگ سیاه»[۳۸] در گیشه نشان داد داستانهای سیاهان هم میتواند نظر مخاطبان را جلب کند. ظهور پلتفرمهای آنلاین ویدیو یا همان شبکههای نمایش خانگی باعث شده دایره مصادیق مفهوم «سینمارو» وسعت یابد. همچنین، مدیران سیاهپوست صنعت سرگرمی، مانند «چنینگ دانگی»[۳۹] در کمپانی برادران وارنر بالاخره موفق شدند به سطوح بالای مقاماتِ تصمیمگیر راه پیدا کنند. نتیجه نیز افزایش تولید داستانهای سیاهان در ژانرهای مختلف بوده است؛ از ژانر رومنس گرفته (اگر خیابان بیل میتوانست حرف بزند)[۴۰] گرفته تا ژانر وحشت (ما)[۴۱] و کمدی (سفر دخترانه)[۴۲].
وقتی اشتیاق وسواسگونهٔ هالیوود به «داستانهای واقعی» را میبینیم، دیگر برایمان عجیب نیست که فیلمسازان سیاهپوست از آن اشتیاق بهعنوان فرصتی برای بازگویی فصلهای فراموششدهٔ کتاب تاریخ جهان استفاده کنند. این فیلمها و سریالهای تلویزیونی دو کارکرد عمده دارند: اول، خیال تماشاچیان سیاهپوست خود– که دههها کوشیدهاند داستانهایشان را از مرگ نجات دهند – را راحت میکنند که آن بخشهای تاریخ بهرسمیت شناخته شده و از یادها نخواهند رفت. دوم، معلم تاریخ کسانی میشوند که آگاهی کمتری نسبت به تاریخ دارند. مدتیست که اثر این پروژهها روی حافظهٔ جمعی جامعه هویدا شده است. بهعنوان مثال، فیلم مستند «سیزدهم»[۴۳] اثر دو ورنی در حلقههای دانشآموزی و دانشجویی دبیرستانها و کالجها نفوذ کرده است، چون موشکافانه رابطهٔ حبس گروهیِ افراد با بردهداری را کنکاش میکند. سریال دو ورنی «وقتی ما را میبینند» از زمان آغاز پخش تا دو هفته هر روز پربینندهترین سریال نتفلیکس در آمریکا بود.
برای سالها، داستانهای زندگی و تاریخ ما بهنحوی نقل میشد که ما را در چشم دیگران و حتی در چشم خودمان تحقیر میکرد. برای بسیاری اهمیت دارد که روایتهایمان را از مرگ و تحریف نجات دهیم، زیرا همین روایتها هستند که انسانیت ما را نجات میدهند
«جولیان بریس»[۴۴] فیلمنامهنویس سریال «وقتی ما را میبینند» میگوید: «برای سالها، داستانهای زندگی و تاریخ ما بهنحوی نقل میشد که ما را در چشم دیگران و حتی در چشم خودمان تحقیر میکرد. برای بسیاری اهمیت دارد که روایتهایمان را از مرگ و تحریف نجات دهیم، زیرا همین روایتها هستند که انسانیت ما را نجات میدهند.»
سال ۲۰۱۹ پس از پخش موضوع قتلعام نژادی تولسا در مجموعه «نگهبانان» از تلویزیون اینترنتی اچبیاو، سیلی از تحقیقها و مقالهها در اینترنت بهراه افتاد. در این واقعه که سال ۱۹۲۱ رخ داد، یک گروه از اراذل سفیدپوست کوکلاکسکلان به محله سیاهپوستنشینِ تولسا یورش بردند، صدها سیاهپوست را کشتند و تمام مغازههای محله را با خاک یکسان کردند. خالق نگهبانان یعنی «دامون لیندلف»[۴۵] در اینترنت مطلبی پیرامون واقعه خوانده بود و سپس تصمیم گرفت آن را به پیشدرآمد داستان این سریال تبدیل کند. گروهی از نویسندگان که اکثریتشان سیاهپوست بودند گرد هم جمع شدند تا روایت را طراحی کنند. بهندرت در کتابهای مدرسه چیزی از این واقعه ذکر شده است. یکی از نویسندگان این مجموعه تلویزیونی بهنام «کریستال هنری»[۴۶] میگوید تا قبل از ورود به کالج هیچچیزی در مورد قتلعام تولسا نخوانده بود و پس از آنکه برنامه روی آنتن رفت، از پیغامهای باورنکردنی مخاطبان غرق در شگفتی شده بود: «من پیغامهایی از دوستان سفیدپوستم دریافت کردم که میگفتند فکر کردهاند موضوع را از خودمان درآوردهایم و واقعی نیست. میگفتند نمیتوانند باور کنند چنین چیزی واقعاً اتفاق افتاده.»
نگهبانان در سال ۲۰۱۹ پربازدیدترین برنامهٔ اچبیاو بود. از آن زمان تاکنون عدهٔ زیادی به دنبالکردن حواشی واقعه تولسا و اتفاقات پس از آن علاقه پیدا کردند؛ از جمله پیدا شدن یه گور دستهجمعی که احتمالاً مربوط به قربانیان قتلعام تولساست و همچنین درخواست سازمان دیدهبان حقوق بشر برای پرداخت غرامت به بازماندگان آن قتلعام و وارثان قربانیانش. «جیتی باینوم»[۴۷] که اکنون شهردار تولساست میگوید: «این بدترین چیزیست که تا کنون در شهر ما اتفاق افتاده و شما نسلهایی را در این شهر میبینید که بزرگ میشوند و روحشان هم از آنچه رخ داده خبر ندارد. وقتی یک برنامه تلویزیونی با آن میزان محبوبیت ناگهان نور چراغقوهاش را روی آن اتفاق میاندازد، جریان بسیار قدرتمندی ایجاد میشود».
حالا نوبت پلنگهای سیاه است که از جریان اصلی رسانه سهمخواهی کنند. مفاهیم و تصاویر منفی عمیقی که از پلنگهای سیاه در ذهن مخاطبان حک شده – که به قول کارگردان یهودا، جنبش آنها را به اوورکتهای چرمی و شاتگان فروکاسته است – به لطف دههها تصویرسازی دهشتناک و در عینحال احساساتی، هنوز با قدرت در روان مخاطب جا خوش کردهاند. سال ۲۰۱۶ وقتی بیانسه در مراسم سوپر باول برنامه اجرا کرد و همخوانهایش کلاههای چریکی پلنگی روی سرشان بود، مدیر اجرایی «انجمن ملی آژانها»[۴۸] او را متهم کرد که رفتارهای خطرناکی را ترویج کرده است.
این پیشینه و تصویری که از پلنگهای سیاه در آگاهی جمعی جامعه شکل گرفته، تولید «یهودا و مسیح سیاه» را بیاندازه سخت کرد. «فارست ویتاکر»[۴۹] و «آنتونی فوکوا»[۵۰] سالها ایندر و آندر زدند تا بالاخره پروژه را شروع کنند. استودیوی برادران وارنر هم همین طور. کمپانیهای اِی۲۴ و نتفلیکس در ابتدا دست رد به سینهٔ دستاندرکاران یهودا زدند. در نهایت، تعداد زیادی از کلهگندهها و ریشسفیدهای بازار پادرمیانی کردند تا کار به نتیجه برسد و پروژه کلید بخورد. مثلاً تهیهکنندهٔ نامدار سینما «رایان کوگلر»[۵۱] (پلنگ سیاه) پای کار آمد. یا یک تهیهکنندهٔ مشهور دیگر یعنی «چارلز دی. کینگ»[۵۲] (ببخشید مزاحم شما شدم) پا به میدان گذاشت و نیمی از بودجه فیلم را شخصاً تأمین کرد. در نهایت دو ستارهٔ پولساز سینمای سیاهان یعنی «دنیل کالویا» و «لاکیث استنفیلد»[۵۳] وسط آمدند و پروژه به مرحله تولید رسید.
دستاندرکاران یهودا امیدوارند فیلمشان بتواند فهم مخاطب از پلنگها را عمیقتر کند و نظرشان را بهسمت نقاط مثبت جنبش آنها بکشاند؛ مثل برنامه صبحانهٔ رایگان که برای هزاران کودک غذا فراهم کرد، کمک حقوقی رایگان برای سیاهپوستان، کلینیکهای درمانی و مذاکرات صلح با دارودستههای مافیایی شیکاگو.
کالویا که نقش همپتون را در فیلم بازی میکند، بهطور خاص از این ذوقزده شده که میتواند مردم را از قضیهٔ «ائتلاف رنگینکمان» آگاه کند. ایدهٔ ائتلاف برای همپتون بود و توانست هیسپانها، سفیدها و سیاههای شیکاگو را که حسابی از هم پاشیده بودند، دور یک میز جمع کند و به اتحاد برساند. سُنبهٔ پلنگها پرزور بود و توانستند این اتحاد را ایجاد کنند چون بهعنوان یک گروه سفیدپوستستیز حسابی برای خودشان آبرو دستوپا کرده بودند. کالویا میگوید: «[بازی در این نقش] به من نشان داد وقتی همه ما ارزشهای مشترک داریم، اتحاد و درک متقابل چقدر اهمیت پیدا میکند و میبایست هرچیزی را که باعث تفرقه و درگیری میان خودمان میشود، کنار بگذاریم».
طبیعتاً فیلم یهودا به مسئلهٔ کارزار رئیس افبیآی «ادگار هوور»[۵۴] نیز میپردازد. سالهای سال است که کسی نمیپذیرد این کارزار، یک توطئه بود. بازرسان و محققان کنگره و دیگر تحلیلگران آن دوره به این نتیجه رسیدهاند که مواجببگیرهای هوور دائماً در حال دروغپراکنی پیرامون پلنگها و ایجاد نفرت نسبتبه آنها در جامعه بودهاند. هوور تعداد زیادی جاسوس خبرچین بهکار گرفته بود، جعل سند میکرد، به شکلهای مختلف مزاحم اعضای گروه میشد و حتی در مواردی مثل ماجرای همپتون، برخی را ترور میکرد.
شاکا کینگ میگوید: «قطعاً عدهای خواهند گفت که فیلم من یک پروپاگاندای طرفدار پلنگهاست و همهچیز را از خودش درآورده. اما هیچکدامشان حتی یک مدرک ندارند که ادعایشان را اثبات کنند.»
[۱] Forrest Gump – 1994
[۲] Panther – 1995
[۳] Mario Van Peebles
[۴] The Help – 2011
[۵] Mississippi Burning – 1988
[۶] Hollywood Shuffle – 1987
[۷] Robert Townsend
[۸] Malcolm X – 1992
[۹] Rosewood – 1997
[۱۰] واقعهای جنایی که آوریل سال ۱۹۸۹ در سنترال پارک منهتن اتفاق افتاد و گفته شد که یک گروه پنج نفره متشکل از چند سیاهپوست و چند لاتینتبار به یک زن سفیدپوست تجاوز کردهاند. این افراد بهحبس محکوم شدند و به زندان افتادند، اما چندی بعد، یک زندانی اعتراف کرد که تجاوز را او انجام داده و دیگران آزاد شدند.
[۱۱] When They See Us – 2019
[۱۲] قتلعام نژادی تولسا روزهای ۳۱ می و ۱ ژوئن سال ۱۹۲۱ اتفاق افتاد. در این واقعه اوباش سفیدپوست ساکن منطقه گرینوود در تولسا به سیاهپوستان حمله و ۳۵ بلوک از منطقه را ویران کردند. بیش از ۸۰۰ سیاهپوست در اثر این حملهها در بیمارستان بستری شدند و طبق تخمینها، بین ۱۰۰ تا ۳۰۰ سیاهپوست کشته شدند.
[۱۳] Watchmen – 2019
[۱۴] Trey Ellis
[۱۵] Judas and the Black Messiah – 2021
[۱۶] Shaka King
[۱۷] Fred Hampton
[۱۸] Daniel Kaluuya
[۱۹] Ava DuVernay
[۲۰] Ida B. Wells (1862-1931)
یک خبرنگار تحقیقاتی آمریکایی و از اولین رهبران جنبش حقوق مدنی رنگینپوستان که انجمن پیشرفت رنگینپوستان را بنیان نهاد. او تمام زندگی خود را وقف مبارزه با تعصب و خشونت علیه رنگینپوستان مخصوصاً زنان رنگینپوست کرد و آرمانش برابری بود. همین مبارزات سبب شد بهعنوان معروفترین زن سیاهپوست تاریخ آمریکا شناخته شود.
[۲۱] James Baldwin (1924-1987)
رماننویس، نمایشنامهنویس، ستوننویش، شاعر و فعال مدنی آمریکایی که مقالهها و کتابهایش یکسره کنکاشهایی بود که پیرامون تبعیضهای نژادی و جنسیتی در جامعه آمریکای قرن بیستم انجام میداد.
[۲۲] The Birth of a Nation – 1915
[۲۳] D. W. Griffith
[۲۴] برای مطالعه بیشتر پیرامون گریم سیاه به مقاله «تاریخچه نژادپرستانه گریم سیاه» در سایت پشت صحنه مراجعه کنید.
[۲۵] Ku Klux Klan
[۲۶] Jim Crow Laws
قوانینی ایالتی و محلی بودند که بین ۱۸۷۶ و ۱۹۶۵ در ایالات متحده به تصویب رسیدند. آنان بهطور دوژور دستور جداسازی نژادی در همهٔ تأسیسات عمومی ایالات جنوبی مؤتلفهٔ سابق را با وضعیت «جدا ولی مساوی» برای سیاهان آمریکا، از ۱۸۹۰ به بعد، صادر میکردند. جدایی در عمل شرایطی برای سیاهان آمریکا ایجاد کرد که وضع آنان از سفیدهای آمریکایی پایینتر باشد و ضررهای اقتصادی، آموزشی و اجتماعی برایشان در پی بیاورد.
[۲۷] The Song of the South – 1946
[۲۸] Gone with the Wind – 1939
[۲۹] The Littlest Rebel – 1935
[۳۰] Spike Lee
[۳۱] John Singleton
[۳۲] Michael Jordan
[۳۳] Oprah Winfrey
[۳۴] Bridget Fonda
[۳۵] Black Lives Matters (#BLM)
[۳۶] #OscarsSoWhite
[۳۷] Get Out – 2017
[۳۸] Black Panther – 2018
[۳۹] Channing Dungey
[۴۰] If Beale Street Could Talk – 2018
[۴۱] Us – 2019
[۴۲] Girls Trip – 2017
[۴۳] ۱۳th – ۲۰۱۶
[۴۴] Julian Breece
[۴۵] Damon Lindelof
[۴۶] Christal Henry
[۴۷] G. T. Bynum
[۴۸] National Sheriffs’ Association
[۴۹] Forest Whitaker
[۵۰] Antonie Fuqua
[۵۱] Ryan Coogler
[۵۲] Charles D. King
[۵۳] Lakeith Stanfield
[۵۴] J. Edgar Hoover
۱ تیر, ۱۴۰۰