کتی بنجامین
سالانه سه میلیارد دلار خرج صنعت داد و ستد شایعات میشود. دقت کنید! میلیارد! نه میلیون. مجلات زرد باید چیزی به ما بگویند که دلمان را خنک کند. ما میخواهیم سقوط این افراد بهظاهر کامل را ببینیم. «جغرافیای شهرت» اینگونه اداره میشود.
شهرت بهخودیخود چیز بدی نیست. بدون بازیگران مشهور، آثار هنری بزرگی را از دست میدادیم. دانشمندان مشهوری نظیر نیل دگراس تایسون[۱] اطلاعات جدیدی را در اینباره با ما به اشتراک میگذارد. افراد مشهور با هر نوع سبک زندگی میتوانند از شهرتشان برای جلب توجه به اهداف خیریهای مورد نیاز جامعه استفاده کنند.
اما ما بهعنوان یک جامعه طی ۲۰ سال گذشته به این تصمیم رسیدهایم که مهمترین چیز در دنیا مشهور بودن است، و این دارد به مشکل بزرگی بدل میگردد. به دلایل زیر ما نیاز داریم زندگی در گمنامی را در آغوش بکشیم:
۱. بیش از هر زمان دیگری به شهرت اهمیت میدهیم
قبلاً برایتان گفته بودیم که به طرز مسخرهای ۵۱ درصد از افراد ۱۸ تا ۲۵ ساله فکر میکنند روزی مشهور خواهند شد، اما این موضوع از سنین پایینتر شروع میشود. وقتی والدین از بچههای کوچک ۵ سالهشان پرسیدند که وقتی بزرگ شدند، میخواهند چهکاره شوند، ۱۹ درصدشان پاسخ داده بودند میخواهند مشهور باشند. من وقتی ۵ ساله بودم دلم میخواست وقتی بزرگ شدم و همه طول روز پشمک بخورم، و خب این رؤیای واقعبینانهتری بود، اما شاید این اتفاق جدید نباید آنچنان غافلگیرمان کند؛ مخصوصاً با در نظر گرفتن اینکه در دهه گذشته، تلویزیون کودکان را با برنامههایی مثل امریکن آیدل[۲] و هانا مونتانا[۳] هدف قرار داده و باعث شده شهرت، بیش از هر زمان دیگری ارزش پیدا کند.
امروزه اهداف سنتی جای خود را به اصالت شهرت داده است. در یک نظرسنجی از ۱۶ سالهها ۵۴ درصد از آنها میخواستند مشهور باشند: یک نسلِ کامل قرار است، احساس کنند زندگیشان چیزی جز یک شکست نیست
مشکل اینجاست که مشهور بودن در زندگی دارد جای اهداف سنتی زندگی را میگیرد. وقتی در نتایج یک نظرسنجی از ۱۶ سالهها مشخص شد که ۵۴ درصد از آنها میخواهند مشهور باشند، اما فقط یک درصد میخواهند در یک دفتر کار کنند و چهار درصد هم میخواهند معلم شوند، مشخص است که یک نسلِ کامل قرار است احساس کنند زندگیشان چیزی نیست جز یک شکست. کار کردن در دریایی از اتاقکهای اداری خودش به اندازه کافی روح آدم را از بین میبرد؛ نیازی نیست که در کنار این مسئله رؤیاهای شکستخورده آدمی هم در تمام مدت در ذهنش مرور شوند.
البته آن رؤیاهایی که در آنها آدم میخواهد بازیگر نقش اول باشد، بعد میخواهد کارگردان شود، بعد سراغ فضانوردی میرود چیزی است که هنوز هم برای اکثر شما وجود خواهد داشت. حتی وقتی بزرگ شده و با واقعیت مواجه میشویم هم، هنوز ۴۰ درصد از ما میخواهند مشهور شوند. احتمالاً ۳۰ درصد از شما هم احتمالاً در مقطعی در مورد آن رؤیاپردازی کردهاید.
خرده شهرتهای لحظهای، اعتیادآور هستند و میتوانند به جای اینکه اعتماد به نفس شما را بهبود دهند، آن را از بین ببرند
البته این روزها به خاطر رسانههای اجتماعی، همه ما میتوانیم در هر لحظه از روز کمی احساس مشهور بودن را تجربه کنیم. حتی اگر فقط ۵۰ دنبالکننده در توییتر داشته باشید، آن ۵۰ نفر افرادی هستند که به نظر میآید برای چیزهایی که میگویید اهمیت قائلند؛ کسانی هستند که ممکن است یک شوخی را بازنشر کنند یا یک تصویر را لایک کنند، اما این خرده شهرتهای لحظهای، اعتیادآور هستند و میتوانند به جای اینکه اعتماد به نفس شما را بهبود دهند، آن را از بین ببرند. میلیونها نفر از مردمی که تصاویر سلفیشان را در اینستاگرام ارسال میکنند، وقتی به اندازه کافی لایک نمیگیرند، اذیت میشوند و حتی اگر تصاویرشان موجب جلب توجه کافی نشود، آنها را پاک میکنند.
۲. مردم برای مشهور شدن همه کاری میکنند
بعد از مدتی کمکم احساس میکنید که بدون آن اطمینان خاطری که آن خرده شهرت شخصی به شما میدهد، نمیتوانید زندگی کنید. دلتان میخواهد دنبالکنندگان بیشتری داشته باشید؛ «هواداران» بیشتری داشته باشید؛ چرا که شما هم باید روزانه مقدار مشخصی توجه دریافت کنید. در مورد بعضی از افراد، دیگر مشهور بودن در حد چند هزار کاربر آنلاین جوابگو نیست. آنها میخواهند شهرت را در دنیای واقعی تجربه کنند.
این موضوع میتواند به سادگی این باشد که آهنگهایی که در یوتیوب ارسال کردهاید را برداشته و در «شبهای میکروفون آزاد» شروع به خواندن آنها بکنید، اما مردمی که میخواهند مشهور باشند ولی هیچ استعدادی ندارند چه؟ آنها نمیتوانند از علامتهایی که جامعه به آنها نشان میدهد بگذرند؛ علامتهایی که میگویند مشهور بودن تنها سنجه موفقیت است و ما بهعنوان یک جامعه برایمان مهم نیست که شما مشهور به چیز خوب یا بدی هستید؛ ما در هر صورت چهره شما را روی جلد مجله مردم[۴] چاپ میکنیم.
یکی از دلایل تیراندازیهای وسیع در آمریکا، تأکیدی است که ما روی شهرت داریم
محققان حالا در این مورد صحبت میکنند که یکی از دلایل تیراندازیهای وسیع در آمریکا، تأکیدی است که ما روی شهرت داریم. در همه موارد این موضوع را در دستنوشتههایی که تیراندازها از خود باقی گذاشتهاند میبینیم: همه آنها میخواهند در بدنامی و تعداد کشته از حادثه کالمباین[۵] فراتر بروند؛ میخواهند در اخبار از آنها صحبت شود؛ و میخواهند همه آنها را بشناسند و این در حالی است که رسانهها همین چند وقت پیش فهمیدند نباید این فرصت را در اختیار تمایلات آنها قرار بدهند، اما تا زمانیکه حتی یک شبکه خبری هم روی قاتلی متمرکز شود، نیاز به این نوعِ مریض از شهرت هنوز هم انگیزهای برای این افراد خواهد بود.
ترورهای سیاسی هم اغلب به همین دلایل هستند. بر اساس تحقیقی در مورد افرادیکه سعی کرده بودند سیاستمداران را بکشند، معمولاً آنها کاری به سیاست نداشتند و هرکاری کردهاند برای این بوده است که بعد از یک عمر دیده نشدن، بالاخره مردم متوجه آنها شوند. شخصی که اقدام به ترور یک معاون رئیسجمهور کرده بود، گفته بود فکر میکرده است به خاطر این کار، «یک فصل کامل» از کتابهای تاریخ به او اختصاص داده شود.
کشتن قطعاً بدترین شیوه برای بروز این نیاز وسواسی به مشهور بودن است، اما مردم از راههای زیانآور دیگری هم استفاده میکنند تا اسمشان در اخبار برده شود. آمار تعداد افرادی که بعد از شرکت در برنامه تلویزیونی واقعنمای ۱۵ دقیقه شهرت[۶] مدل عکاسی مجله پلیبوی[۷] شدند و فیلم رابطه جنسی از خود منتشر کردند یا اینکه مستقیماً شروع به بازی در فیلمهای پورن کردند، دیوانهکننده است. البته قضاوتی در مورد این زنان (و بعضا مردان) ندارم؛ مخصوصاً اگر از ارائه بدنشان برای استفاده عمومی لذت برده یا خودشان برای آن ارزش قائل باشند، اما حس میکنم بسیاری از آنها با انجام این کارها، آخرین تلاششان برای باقی ماندن در بازی شهرت را انجام میدهند؛ حتی اگر کاری باشد که هیچگاه فکر نمیکردند انجامش دهند، حال وقت این رسیده است که بپرسیم، واقعا چرا؟
۳. حتی اگر دنبالش هم نباشید، ممکن است سراغتان بیاید
خب این برای شما چه معنیای دارد؟ ما میدانیم که افراد میتوانند حتی بدون انجام هیچ کاری هم مشهور شوند. اگر میخواهید در یک برنامه تلویزیونی واقعنما شرکت کنید، این انتخاب خود شماست که فرمش را تکمیل کنید، اما همهی شهرتهایی که بدون هیچ تلاشی بدست میآیند مانند شهرت خانواده کارداشیان[۸] نیست. در دنیایی که میپذیریم هر کسی به هر دلیلی یک سلبریتی باشد، بسیاری از مردم خودشان را در موقعیتی یافتهاند که در آن به دلایل نادرستی مشهور شدهاند.
جاستین ساکو[۹] را به یاد میآورید؟ او در سال ۲۰۱۳ برای چند روز مشهورترین کاربر آنلاین بود. احتمالاً شما هم در اینترنت چیزی در مورد اینکه او چه حرفهای وحشتناکی زده، نوشته باشید. دلیل همه اینها توییت او بود:
این شوخی بدی بود که در چند ثانیه منتشر شد و باعث نابودی شهرت او شد. او شغلش را از دست داد و زندگیاش برای مدت زیادی نابود شد. او در زندگیاش هر دستاوردی هم که داشته باشد باز هم با این توییت شناخته میشود. این روی دیگر سکه شهرت است؛ بله، حالا احتمال اینکه بیرون از حلقه خانواده و دوستانتان هم شناخته شوید بیشتر از همیشه است، اما چون مشهور شدن به هر چیزی اینقدر راحت شده، ممکن است کنترلی روی چیزی که به خاطر آن مشهور میشوید نداشته باشید.
میتوانید در این مورد از دندانپزشکی که شیری به اسم سیسیل[۱۰] را کشت سوال کنید. او جواز لازم برای شکار بزرگ را داشت، درست مثل دهها نفر دیگری که هر سال این جواز را میگیرند، اما چون به هدف اشتباهی شلیک کرده بود یک سلبریتیِ اینترنتی شد. او صدها نامه تهدید به مرگ دریافت کرد و مجبور شد طبابتش را هم هفتهها تعطیل کند. وقتی در اینترنت مشهور شوید، همه میتوانند هر کاری بکنند. اهمیتی ندارد که قبل از آن به عنوان یک شهروند سرتان به کار خودتان بوده باشد؛ حالا جامعه شما را تصاحب کرده و معمولاً با شما مهربان هم نخواهد بود. علتش این است که …
۴. فرهنگ ما مشتاق تماشای شکست افراد مشهور است
آمریکا واقعاً در تولید انبوه سلبریتی تخصص دارد. بازیگران و خوانندههای ما جوری در دنیا مشهور میشوند که هیچ کشوری توان رقابت با آنها را ندارد، اما ما از افرادی که آنها را آنقدر بالا بردهایم، توقعات زیادی داریم. برای مثال توقع داریم که همیشه بینقص باشند. کافی است زمزمهای از یک رسوایی بشنویم تا برای تکهتکه کردنشان مشتاق شویم.
سالانه سه میلیارد دلار خرج صنعت داد و ستد شایعات میشود
سالانه سه میلیارد دلار خرج صنعت داد و ستد شایعات میشود. دقت کنید! میلیارد! نه میلیون. و هیچکسی علاقهای به مطالعه درباره این ندارد که افراد مشهور چقدر خوب هستند. آنها همین حالا هم پولدارتر و جذابتر از ما هستند؛ پس این مجلات زرد باید چیزی به ما بگویند که دلمان را خنک کند. ما میخواهیم سقوط این افراد بهظاهر کامل را ببینیم.
در مرتبه بعدی افرادی هستند که عاشق متنفر بودن از آنها هستیم. بدیهی است که خانواده کارداشیان موفقیت امروزشان را به خاطر بیتوجهی مردم به دست نیاوردهاند، اما چون واقعا فکر نمیکنیم آنها لیاقت این شهرت را داشته باشند، دلمان میخواهد هر چیز بدی که در مورد آنها گفته میشود را باور کنیم. مثلاً وقتی چند هفته پیش لمار اودم[۱۱] (همسر سابق کلویی کارداشیان) را با عجله به بیمارستان بردند، اعضای خانواده همسر سابقش بهسرعت خودشان را به بالین او رساندند و اگر این مطلب رادار آنلاین[۱۲] را باور کنید، همه آنها با دوربینهای آمادهشان آنجا رفته و آماده تصویربرداری از این فاجعه انسانی برای برنامه تلویزیونیشان بودند. علیرغم تکذیب کامل آن از سوی شبکه ای![۱۳]، رادار هنوز هم آن مطلب را روی سایتش نگهداشته و مردم به باور کردن آن ادامه میدهند چون انجام این کار از طرف آن هرزههای شهرت بعید به نظر نمیرسد.
این موضوع توضیح میدهد که چرا از ریختن روی سر افراد مشهور در اینترنت حس خوبی داریم. بههرحال، آنها در حال تجربه کردن آن حس سلبریتیگونهای هستند که خیلی از ما برایش خودمان را میکشیم و باید انتظار جوانب منفی آن را هم داشته باشند. تو ۵۰۰ شوخی توییت کردهای که من همهشان را دوست داشتهام، اما فکر میکنم یکی از آنها لوس بوده؟ خیلی احمقی. آخرین سلفیاَت در اینستاگرام تو را مثل عکس قبلی زیبا نشان نداده؟ تو یک هرزه زشت هستی. من از این مطلب رایگان روی یک وبسایت کمدی لذت نبردهام؟ باید یک نامه تهدید به مرگ برای نویسندهاش بفرستم.
البته معلوم است که هیچکدام از شما مردم دوستداشتنی، هرگز به انجام آخرین کار فکر نکردهاید.
۵. نهایتاً باعث افسردگی ما میشود
همه ما مصاحبههای سلبریتیها را خواندهایم که در آن از مشهور بودن گله میکنند. میگویند کاش دوباره میتوانستند بدون اینکه شناخته شوند به سوپرمارکت بروند. درحالیکه ممکن است این موضوع برای ما مسخره به نظر برسد که آنها دارند از داشتن چیزی گله میکنند که مردم زیادی خواستار آن هستند و آن چیز مزایای زیاد و فوقالعادهای هم دارد؛ اما حرف آنها درست است. شهرت هیچوقت باعث خوشحالی کسی نشده است.
یک تحقیق در مورد مراحل مختلف مشهور بودن نشان داده که سلبریتیها احساسات شدیدی مانند اعتیاد به شهرت، از دست دادن خود و حس عمومی بیاعتمادی به اطرافیان را تجربه میکنند.
آن دسته از ما که شهرت میخواهیم، اما به آن نرسیدهایم، هرگز واقعاً تمایل نداریم یک سلبریتی شویم. معمولاً نوعی نیازِ شناختهنشده داریم که فکر میکنیم با مشهور بودن، برطرف میشود. اگر حس میکنید که بهاندازه کافی محبت دریافت یا بهاندازه کافی از مخاطب خاص یا والدینتان توجه دریافت نمیکنید، شاید دلتان بخواهد میلیونها غریبه این شکاف را پر کنند. اگر از نظر مالی قادر به تهیه همهچیزهایی که میخواهید نباشید، ممکن است شهرت را بهمنزله راهی برای ثروتمند شدن ببینید. شاید هم فقط میخواهید سر مرگ کلاه بگذارید. هر چه سنمان بیشتر میشود، شانس مشهور شدنمان در این زندگی محدودتر میشود و باید روی این تمرکز کنیم که چطور بعد از مرگ مشهور شویم.
ما باید این وسواس فکری را کنار بگذاریم. اگر آن را در پنجسالگی شروع و نهایتاً در بستر مرگ کنار بگذاریم، زندگیمان را برای تعقیب این رؤیا هدر دادهایم؛ رؤیایی که نهتنها به جامعه آسیب میزند بلکه حتی اگر به آن برسیم هم ما را خوشحال نمیکند. میلیونها زندگیای که هدر میرود؛ آنهم وقتی که میتوانستیم از آن بهتر استفاده کنیم.
پینوشت:
[۱] Neil deGrasse Tyson
[۲] American Idol
[۳] Hannah Montana
[۴] People
[۵] Columbine
[۶] ۱۵-minutes-of-fame
[۷] PlayBoy
[۸] Kardashian
[۹] Justine Sacco
[۱۰] Cecil
[۱۱] Lamar Odom
[۱۲] Radar Online
[۱۳] E!
۲ دی, ۱۳۹۷