اینگرید بارینگتون
«آدام مککی» در «بالا رو نگاه نکن» نمادگرایی پنهان فیلمهای شهابسنگی را آشکارا پیش چشم همه آورده است. با نگاه به تعدادی از این نوع فیلمها در طول تاریخ سینما، مشخص میشود که ژانر «زمین سوخته» همیشه خاک حاصلخیزی برای بحث دربارهٔ سرمایهداری و حکمرانی بوده است.
سال ۲۰۰۸ که کالج میرفتم، همراه دوستم مت برنامه نمایش فیلمی تشکیل دادیم که در آن به مدت یک ماه هر هفته فیلم «آرماگدون»[۱] محصول ۱۹۹۸ به کارگردانی «مایکل بی»[۲] را به نمایش میگذاشتیم. ما در پوسترهای گستاخانهای که در دانشگاه پخش کردیم نوشتیم «هفتهای یک بار جهان به پایان خواهد رسید.» یکی از اهداف ما، به چشمانداز ملالانگیز آیندهمان مربوط میشد: قرار بود از دانشکدهٔ هنر فارغالتحصیل شویم و پا به خرابهٔ رکود جهانی بگذاریم و به نظر میرسید تقریباً هر هفته یک اتفاق فاجعهآمیز میافتد. بهترین هنردرمانی برای همهٔ آن بلاتکلیفیها و ملالتها این بود که بارها به تماشای «بروس ویلیس» بنشینیم که به خاطر گناهان این سیاره جان خود را از دست میدهد و در این نوستالژی گمراهکننده برای پروپاگاندای امپریالیستی پیش از یازده سپتامبر، غرق شویم.
منظورم از همهٔ این حرفها این است: «آرماگدون» تبلوری درخشان از یک طرز تفکر خاص است. فیلمهایی که در آنها سنگهای غولآسایی از فضا در مسیر سقوط روی زمین قرار میگیرند. به راحتی میتوان تشویشهای وجودی بسیاری را به سنگهای آسمانی نسبت داد، چرا که داستانهایی دربارهٔ مشکلاتی در مقیاس سیاره معمولاً پای سازوکارهای دیگری در مقیاس سیاره را وسط میکشند، مثل امپراتوری و سرمایهداری.
این فیلمها همانقدر به حوزهٔ نجوم مرتبطاند که فیلمهای زامبی به حوزهٔ علم همهگیرشناسی یا فیلمهای سفر در زمان به حوزهٔ فیزیک کوآنتوم
فیلمهای شهابسنگی مانند اکثر داستانهای علمیتخیلی، عمدتاً ابزاری برای اظهارات صریح ایدئولوژیک هستند. این فیلمها همانقدر به حوزهٔ نجوم مرتبطاند که فیلمهای زامبی به حوزهٔ علم همهگیرشناسی یا فیلمهای سفر در زمان به حوزهٔ فیزیک کوآنتوم. با اینکه اکران فیلم «آدام مککی»[۳] به نام «بالا رو نگاه نکن»[۴] آتش بحث و گفتگوهای زیادی را روشن کرد اما اکثر تحلیلها در واقع این فیلم را در فهرست بلندبالای سیاسی فیلمهای شهابسنگی قرار ندادهاند. این موضوع احتمالاً دو دلیل دارد: خوب یا بد مککی به وضوح تلاش کرده است «بالا رو نگاه نکن» را در چارچوب داستانهای تغییرات اقلیمی قرار دهد نه فیلمهای شهابسنگی. فیلمهای شهابسنگی طبق یک قاعده کلی، فیلمهای بسیار بدی هستند و مردم آنها را جدی نمیگیرند، اما «بالا رو نگاه نکن» پیام مهمی دارد که به بحث و گفتوگوی جدی میارزد.
با اینکه داستان تغییرات اقلیمی مککی و رفتار به شدت دفاعی او در فضای مجازی آشوب و جنجال زیادی به پا کرد، اما احتمالاً این ویژگی، غیرجذابترین جنبهٔ فیلم است. این حقیقت که فیلمهای شهابسنگی عمدتاً فیلمهای تماشایی و سرشار از انفجاری فرض میشوند (و اغلب همینطور هم هستند) ولی خودشان به این موضوع اذعان ندارند، چیزی از سیاسی بودن آنها کم نمیکند؛ در واقع، این ویژگی باعث میشود جنبههای سیاسی آنها نمایانتر شود. داستانهایی که راجع به سنگهای بزرگی هستند که قرار است همهچیز را روی زمین از بین ببرند، فضای چندانی برای انتقال پیامهای ظریف ندارند. با نگاه به تعدادی از فیلمهای شهابسنگی برجستهٔ تاریخ سینما، مشخص میشود که ژانر «زمین سوخته» همیشه خاک حاصلخیزی برای بحث دربارهٔ سرمایهداری و حکمرانی بوده است.
یک هشدار: وقتی میخواهیم تاریخچهٔ فکری فیلمهای شهابسنگی را تنظیم کنیم، کاملاً روشن میشود که فیلمهای شهابسنگی بسیاری وجود دارند. اکثر آنها برای تلویزیون ساخته شدهاند، بسیاری از آنها افتضاح هستند و حتی یکی از آنها دربارهٔ «نپرس و نگو»[۵] است. فهرست زیر به هیچ عنوان جامع نیست اما تعدادی از برجستهترین نمونههای این ژانر را در خود جای داده است.
داستانهایی که راجع به سنگهای بزرگی هستند که قرار است همهچیز را روی زمین از بین ببرند، فضای چندانی برای انتقال پیامهای ظریف ندارند
اولین فیلم شاخص این فهرست، محصول سال ۱۹۱۶ است و در آن یک شهابسنگ به زمین برخورد میکند. این فیلم تا حدی به مسئلهٔ استفادهٔ تسلیحاتی نظام طمعکار سرمایهداری از رسانه و فاجعهٔ زیستمحیطی، برای کسب سود بیشتر میپردازد. این فیلم صامت دانمارکی به نام «شمشیر شعلهور»[۶] (که با نام «پایان جهان» هم اکران شد)، داستان معدندار شروری است که از سقوط بازار سهام بر اثر انتشار خبر ستارهٔ دنبالهدار مرگباری سوءاستفاده میکند. او همهٔ سهامها را به قیمت ناچیزی میخرد و سپس دست به توطئه میزند تا با شایعهپراکنی این باور را در جامعه ایجاد کند که ماجرای ستارهٔ دنبالهدار حقهای بیش نیست تا ارزش سهام دوباره بالا رفته و به ثروتمندترین مرد جهان تبدیل شود. او سپس از همهٔ دوستان ثروتمندش دعوت میکند که همراه او در یک پناهگاه زیرزمینی پنهان شوند. در همان حال، یک کارگر معدن ناراضی که همسر خود را بر اثر فریبهای معدندار باخته، دست به انتقام میزند و انقلابی پرولتاریایی را رهبری میکند.
از آنجا که این فیلم پس از وحشت عبور ستارهٔ دنبالهدار «هالی»[۷] از نزدیکی زمین در سال ۱۹۱۰ و در گیرودار ویرانیهای جنگ جهانی اول ساخته شد، تعجبی ندارد که مملو از انتقاداتی صریح بر سرمایهداری و فرصتطلبیهای آن باشد (اشارات زیادی هم به اصول اخلاقی مسیحی شده که برای آن زمان تا حدی طبیعی است، چرا که به معنای واقعی کلمه یک فیلم آخرالزمانی است). منظور از ستارهٔ دنبالهدار دقیقاً جنگ نیست اما خرابیهایی که ستارهٔ دنبالهدار به جا میگذارد، احتمالاً برای بسیاری از سینماروهای آن زمان به شکل وحشتناکی آشنا بوده است.
«شمشیر شعلهور» شاید شناختهشدهترین فیلم شهابسنگی نباشد اما مشخصاً یکی از اولینها است و قطعاً روی یکی دیگر از اولین فیلمها تأثیر گذاشته است: اولین تجربهٔ کارگردان فرانسوی سینمای صامت، «ابل گانس»[۸]، در عرصهٔ فیلمهای ناطق. «پایان جهان»[۹] محصول ۱۹۳۱ سناریویی مشابه «شمشیر شعلهور» دارد (هر دو فیلم از رمان منجم فرانسوی «کامیل فلاماریون»[۱۰] در سال ۱۸۹۳ اقتباس شدهاند)؛ این فیلم تا حدی کارتونیتر هم هست و یک مهمانی میگساری سرمایهداری را به تصویر میکشد که با ورود راهبان شورشی به هم میخورد. در انتهای فیلم، یک حکومت جهانی (طبیعتاً مسیحی) تشکیل میشود که خرابههای باقیمانده از برخورد ستارهٔ دنبالهدار را با کمک مردم، از نو آباد میکنند؛ اشارهای روشن به سیاستهای ایدهآلگرایانهٔ بین دو جنگ جهانی.
پوستر فیلمهای «شمشیر شعلهور» (۱۹۱۶) [راست] و «پایان جهان» (۱۹۳۱) [چپ]
باید توجه داشت که نه در «شمشیر شعلهور» و نه در «پایان جهان»، هیچکس تلاش نمیکند جلوی شهابسنگهای غولآسا را بگیرد. پس از جنگ جهانی دوم بود که فیلمهای شهابسنگی همگی روند داستانی مشابهی پیدا کردند که در آنها حکومتها با استفاده از روشهای علمی، جلوی نابودی سیاره را میگرفتند. این تغییر روند داستانی ناشی از دو پیشرفت فناوری بود که منجر به مناقشات سیاسی شدند: تسلیحات هستهای و رقابت فضایی. فیلمهای شهابسنگی توجیه اخلاقی بسیار خوبی برای تسلیحات هستهای و اشاعهٔ آنها در دوران جنگ سرد به وجود آوردند: با اینکه این تسلیحات برای کشتار جمعی ساخته شده بودند و تهدیدی جدی برای ادامهٔ حیات روی این سیاره به حساب میآمدند، اما به شکل مناسبی تنها راه دفاع یا نجات زمین هم بودند. یکی از فیلمهای دوران جنگ سرد به نام «شهابوار»[۱۱]، محصول ۱۹۷۹ به انتقاد از شیطنتهای سیاسی جنگ سرد میپردازد و در عین حال استفاده از تسلیحات هستهای را توجیه میکند. قهرمان داستان با بازی «شان کانری» (به دور از شوخی!)، دانشمندی است که وقتی ارتش با سوءاستفاده از فناوری «دفاع شهابسنگی» او سلاح میسازد، ناسا را ترک میکند. وقتی خطر شهابسنگ نزدیک میشود، کانری به ناسا برگردانده میشود تا سیاستمداران گردنکلفت را قانع کند، مواضع جنگ سردی خود را کنار بگذارند و با همتای او در شوروی همکاری کنند (چرا که مثل همیشه، شوروی هم یک سیستم مشابه برای موشکهای فضایی ساخته است) و شهابواره را از بین ببرند. در این فیلم، یک سکانس بیش از حد طولانی از موشکهای آمریکایی و شوروی وجود دارد که به آرامی در کنار هم در فضا طی طریق میکنند. (فهمیدید؟)
فیلمهای شهابسنگی توجیه اخلاقی بسیار خوبی برای تسلیحات هستهای و اشاعهٔ آنها در دوران جنگ سرد به وجود آوردند
برای اکثر کسانی که این مقاله را میخوانند اینها همه ماقبل تاریخ است – ژانر شهابسنگی به آن شکلی که امروز میشناسیم به معنای واقعی کلمه از سال ۱۹۹۸ و با فیلمهای «آرماگدون» و «برخورد عمیق»[۱۲] آغاز شد. از بین این دو، آرماگدون به فروش بیشتری دست یافت و هماهنگی بیشتری با جنبهٔ محافظهکارانهتر سیاستهای جنگ سرد داشت؛ اما هر دو عمیقاً میهنپرستانه و شدیداً ضددولتی بودند. «آرماگدون» هم مانند «شهابوار» به خود زحمت نمیدهد برای رئیسجمهور ایالاتمتحده اسم بگذارد و دانشمندان توانمندی را به تصویر میکشد که با ارتش و مأموران دولتی سر ناسازگاری دارند. (همچنین، شهابوار و آرماگدون هر دو مرکز تجارت جهانی نیویورک را نشان میدهند که در شعلههای آتش میسوزد و ویران میشود؛ این را میتوان بیشتر یک تصادف تأسفبار در نظر گرفت تا یک پیام سیاسی).
آرماگدون همچنین، پیام دوران جنگ سرد، یعنی «چیزهایی که میتوانند دنیا را از بین ببرند، دنیا را نجات خواهند داد» را با شدت و حدت بیشتری به تصویر میکشد و کسانی که روی دکلهای حفاری نفتی کار میکنند – یعنی کسانی که باعث تغییرات اقلیمی میشوند و از آن بهره میبرند – را تنها تیمی نشان میدهد که میتواند جلوی شهابسنگ را بگیرد. ظاهراً مخاطب باید این حقیقت را دوست داشته باشد که آنها در صنعت استخراج کار میکنند (اولین بار جایی با شخصیت «بروس ویلیس» آشنا میشویم که روی یک دکل حفاری ایستاده و به سمت قایق معترضان «صلح سبز»[۱۳] توپ گلف پرتاب میکند). همانطور که «سارا گایلی»[۱۴] منتقد و نویسنده علمیتخیلی میگوید، آرماگدون فیلمی دربارهٔ مردانگی و پدری هم هست: چیزی که زمین را نجات میدهد، تسلیحات هستهای و استخراج نفت نیست، اساساً روحیهٔ پدری بروس ویلیس نجاتبخش است.
آرماگدون، پیام دوران جنگ سرد، یعنی «چیزهایی که میتوانند دنیا را از بین ببرند، دنیا را نجات خواهند داد» را با شدت و حدت بیشتری به تصویر میکشد
برعکس، رئیسجمهور «برخورد عمیق» نه تنها اسم دارد بلکه بازیگر آن، جنتلمن بیرقیب هالیوود، «مورگان فریمن» است. اگر «آرماگدون» فیلم شهابسنگی امپریالیسم محافظهکار و به شدت مردانه است، «برخورد عمیق» فیلم شهابسنگی لیبرال میانهرو است – نقش اصلی، متعلق به مهندسان و دانشمندان توانمند است، نه کارگران نفتی متکبر. در کنفرانس خبری که وجود ستارهٔ دنبالهدار را به جهان اعلام میکند، فریمن تأکید میکند که در این یک سالی که تا برخورد شهابسنگ باقی مانده، زندگی به شکل معمول خود ادامه پیدا کند. (تماشای یک رئیسجمهور خیالی که اول از نابودی قریبالوقوع جهان خبر میدهد و بعد با لبخندی مهربان میگوید «شما همچنان صورتحسابهایتان را پرداخت خواهید کرد» اعصاب کسانی که از اوضاع سال ۲۰۲۲ خبر دارند را به هم میریزد.)
«آرماگدون» فیلم شهابسنگی امپریالیسم محافظهکار و به شدت مردانه است.
اینجا بیشتر سعی کردم دربارهٔ آن دسته از فیلمهای شهاب سنگی صحبت کنم که در آنها مردم سعی میکنند جلوی برخورد یک سنگ بزرگ به زمین را بگیرند. اما این فیلمها جنبهٔ دیگری هم دارند که موفقیتشان در دههٔ گذشته جای تعجب ندارد: داستان مردمی که سعی میکنند پیش یا پس از برخورد یک سنگ بزرگ به زمین، راهی برای زندگی پیدا کنند. میگویم «جای تعجب ندارد» چون در دههٔ ۲۰۱۰ نوعی بیقراری هزارهٔ بزرگ به وجود آمد. اینجا میتوان به فیلمهای سنگینوزنی مثل «مالیخولیا»[۱۵] محصول ۲۰۱۱ یا کمدیهای رمانتیک غیرقابلتوضیحی مثل «جستجوی یک دوست برای آخرالزمان»[۱۶]اشاره کرد. با واژگون کردن شکل فیلمهای اکشن – جایگزین کردن قهرمانبازی و انفجار با مردم عادی و احساساتشان – مشکل اصلی همهٔ فیلمهای شهابسنگی نمایان میشود. این سؤال که چطور ممکن است مردم هنگام رویارویی با مرگ اجتنابناپذیر، همچنان زنده ماندن را انتخاب کنند، سؤال خیلی خوبی است اما اغلب نه به عنوان یک تجربهٔ جمعی یا بحث بر سر قدرت، که به عنوان یک مسئلهٔ فردی و غیرسیاسی تفسیر میشود. شخصیتهای این داستانها روابط غیراخلاقی زیادی دارند، عاشق میشوند و خود واقعیشان را پیدا میکنند. آنها به فکر سازماندهی یا جامعهسازی نیستند و هستهٔ خانوادهٔ خودشان و روابط عاشقانه را انتخاب میکنند.
همانطور که همهٔ کارشناسان فیلمهای بلایای طبیعی میدانند، آخرالزمان همزمان راه خیلی خوبی برای نابود کردن سیاستها و تحرکات قدرت با استفاده از یک داستان فراگیر «بشری» است. هیچوقت به آن صورتی نیست که فاجعه در زندگی واقعی رخ میدهد، جایی که افراد رنجکشیده در معرض آسیبهای نامتناسب هستند و سرمایهداران هم راهی برای سوءاستفاده از این موقعیت پیدا میکنند. (همچنین در اکثر فیلمهای شهابسنگی رنج و سختیها به طور یکنواخت توزیع نشدهاند، چون همیشه مقدمهای بر نابودی وجود دارد که تعدادی سنگ متوسط، نیویورک یا هنگکنگ را با خاک یکسان میکنند.) فیلمهایی با روایت داستان بقا و قرعهکشی برای ورود به پناهگاه («تصادم دنیاها»[۱۷] محصول ۱۹۵۱ و «برخورد عمیق») به این واقعیت اشاره دارند، اما معمولاً به احتمال فردای دیگر میپردازند و سراغ شرح و بسط روند نجات تعداد کمی آدم خوششانس نمیروند.
مککی برای فیلمهای شهابسنگی همان کاری را کرده که «جرج رومرو» برای فیلمهای زامبی انجام داده: او نمادگرایی پنهان این فیلمها را آشکارا پیش چشم همه آورده است
حالا میرسیم به «بالا رو نگاه نکن»و اینکه (همانطور که قبلاً گفتیم) به عنوان فیلمی درباره تغییرات اقلیمی چندان جالب توجه نیست، اما به عنوان یک فیلم شهابسنگی حرفهای زیادی برای گفتن دارد. مککی برای فیلمهای شهابسنگی همان کاری را کرده که «جرج رومرو»[۱۸] برای فیلمهای زامبی انجام داده: او نمادگرایی پنهان این فیلمها را آشکارا پیش چشم همه آورده است، به وحشت واقعی بزرگشان اذعان کرده و به پیامدهایی پرداخته است که اکثر فیلمهای شهابسنگی مدرن با راههای نجات فنی یا ملیگرایی مسموم (و گاهی هر دو) با آن مواجه میشوند. با اینکه زیرژانر خودآگاهتری که پیش از این به آن اشاره کردیم هم کار مشابهی انجام میدهد، «بالا رو نگاه نکن» به نحوی موفق میشود از حوزهٔ زیانبار پیامهای سیاسی دور بماند. این فیلم با استفاده از این فاجعهٔ سیارهای، با دقت زیادی به بررسی گندکاریهای ساختاری و سوءاستفاده از قدرت میپردازد. شخصیتهای اصلی در نهایت شکست میخورند و به سوگ مینشینند، اما مشغول سازماندهی هم هستند.
من هنوز هم واقعاً «آرماگدون» را دوست دارم – باید اعتراف کنم بیشتر به خاطر نوستالژی تماشای آن در سال ۲۰۰۸ دوستش دارم تا به خاطر دستاوردهای سینماییاش. اما فکر میکنم فیلمهای بلایای طبیعی، مخصوصاً آنهایی که حسابی سروصدا به پا کردند، ارزش این را دارند که جدی گرفته شوند؛ خاصه در دورانی که با سوءاستفادهٔ نظام سرمایهداری از بلایا تعریف میشود. در اکثر فیلمهایی که قهرمانان جلوی شهابسنگها را میگیرند، در پایان قهرمان پرافتخار به زندگی معمولی خودش برمیگردد – یاد تیتراژ پایانی آرماگدون بیفتید که تصویر برفکی ازدواج سفید «لیو تایلر»را نشان داد. در فیلمهایی که زمین آسیب میبیند یا همه میمیرند، یا داستان دربارهٔ وعدهٔ رستاخیز جهان است یا فیلم با بازگشت به وضعیت عادی به پایان میرسد. نمیدانم «بالا رو نگاه نکن» فیلم خوبی هست یا نه. فیلمی دربارهٔ بلایای طبیعی است که در آن خبری از پاکسازی و تطهیر نیست – و شاید دوقطبی شکل گرفته میان طرفداران و مخالفان فیلم به همین دلیل باشد.. اما در پایان فیلم نشانهای از این طرز تفکر خاص وجود دارد که میگوید دیگر هیچ راه بازگشتی به وضعی که پیش گرفته بودیم وجود ندارد و تضمینی هم برای رستگاری نیست.
[۱] Armageddon
[۲] Michael Bay
[۳] Adam McKay
[۴] Don’t Look Up
[۵] Don’t ask, don’t tell
نام قانونی در ایالات متحده که در سال ۱۹۹۳ تصویب شد و حضور نظامیان همجنسباز را در ارتش آمریکا – در صورت فاش شدن گرایش جنسی – ممنوع میکرد. پنتاگون در بخشنامهای به نظامیان توصیه کرد در صورتی که گرایش جنسی نامتعارفی دارند، آن را مخفی نگاه دارند. نویسنده در این مورد به فیلم تلویزیونی «آسمانهای مرگبار» (Deadly Skies, 2006) اشاره میکند.
[۶] Verdens Undergang
[۷] Halley
[۸] Abel Gance
[۹] La Fin du monde
[۱۰] Camille Flammarion
[۱۱] Meteor
[۱۲] Deep Impact
[۱۳] Greenpeace
[۱۴] Sarah Gailey
[۱۵] Melancholia
[۱۶] Seeking A Friend For The End of the World
[۱۷] When Worlds Collide
[۱۸] George Romero
۱ بهمن, ۱۴۰۰