روبی کالین
آیا زوتوپیا به ما این امکان را میدهد که برداشتی فرا واقع از تساوی بیپرده نژادی فیلم داشته باشیم؟ لحظههایی وجود داشت که فیلم علنا از ما میخواهد که چنین باشیم.
پادشاهی حیوانات در فیلم جدید استودیو انیمیشنسازی «والت دیزنی» به جمهوری حیوانات ارتقاع یافت. به شهر حیوانات خوش آمدید: ما آرمانشهری درخشان و بنا شده بر اساس اصول «لو کوربوزیه» میبینیم که در آن تفاوتی میان شکار و شکارچی وجود ندارد. زرافهها و گربههای بزرگ خوشحال و خرسند در کنار هم در داخل آسانسور میایستند. همسترها و گرگها مسیرهای بین شهری را در کنار هم طی میکنند. شیر فقط در کنار بره دراز نمیکشد و استراحت نمیکند، بلکه برای بردن انتخابات شهرداری در لیستی مشترک میجنگند. این رویای رنگارنگی است که به حقیقت تبدیل میشود.
آیا واقعا اینطور است؟ تریلرهای فیلم خبر از ماجراجویی پر انرژی به سبک «ریچارد اسکریای» میدهد که در آن «جودی هاپس» (با صداپیشگی جنیفر گودوین)، خرگوشی که به آرزوی بچگی خود که مامور پلیس شدن بود، میرسد. او با روباهی زبل و خیابانی به نام نیک وایلد (با صداپیشگی جیسون بیتمن) تیمی را تشکیل میدهند تا رد سمور آبی گمشده را بزنند، اما همزمان با اینکه تجسس برای پیدا کردن سگ آبی جودی و نیک را به دنیای زیرین شهر حیوانات میکشاند، تاریکیهای فیلم گستردهتر و گوشهایش تیزتر میشود و ما به طور غیرمنتظرهای که به هیچوجه خوشایند نیست خود را در قلمرو گرگ و میش فیلمی جنایی مییابیم. به محله چینیهای شلوغ شهر گونه فکر کنید. تقریبا میتوان با اطمینان گفت که «زوتوپیا» ذاتا کاوشگرترین کارتون حیوانات سخنگوی سال است.
فیلم در روشنایی نور خورشید شروع میشود و ما جودی را میبینیم که بهدنبال تحقق آرزوی کودکیش است؛ رئیس بوگو (با صداپیشگی ادریس البا) که مافوق بوفالوی شکاک اوست، در یکی از صحنهها بد جور او را دلسرد میکند و شغل پارکبانی را به او میدهد. اینجاست که جودی به نیک بر میخورد؛ شیاد مکاری که اخلاقیاتش حتی از کروات دور گردنش شلتر است. جودی و نیک مانند نیک نولتی و ادی مورفی در فیلم «۴۸ ساعت»، اما زیباتر از آنها، یک تیم دو نفره خندهدارِ نهچندان دوستانه، اما کارآمد را شکل میدهند که البته و صد البته بهلطف صداگذاریهای محشر گودوین و بیتمن است که هنرمندانه و بدون هیچگونه تقلا از پس حرکات و صداهای ناگهانی سبک جازِ بیباپ بر میآیند.
هر منطقهای از شهر حیوانات برای ساکنان مختلف و خاص خودش ساخته شده که بر گرفته از ترکیبی از تجلی دنیای واقعی در فیلم است
بیتمن که هنوز در موفقیت حاصل از بهترین عملکرد کاریاش در فیلم هیجانانگیز و روانشناسانه «هدیه» بهسر میبرد، نقش را چنان لذتبخش میپذیرد که فقط بازیگر نابغهای که از پس نقشهای سبکهای مختلف بر میآید، میتواند دست روی آن بگذارد. گودوین نیز قهرمان زنی تقدیم دیزنی میکند که اینبار هیچگونه نسب شاهی و شاهانه ندارد و برای سالهای متمادی در ذهن نسلها میماند: ساده اما با قدرت یادگیری فوقالعاده، بیفکر اما بینهایت تیزهوش. او در ابتدا این فرصت را مییابد تا استعدادش را در تعقیب و گریزی بین شهری برای گرفتن یک راسو بسنجد. این یکی از چندین فرصتی بود که فیلم در اختیار بازیگرانش میگذارد تا خیالپردازی آنها را به تکاپو بیاندازد. هر منطقهای از شهر حیوانات برای ساکنان مختلف و خاص خودش ساخته شده که بر گرفته از ترکیبی از تجلی دنیای واقعی در فیلم است: برای مثال، «تاندراتن» در این فیلم ترکیبی از میدان سرخ مسکو و بازار «پایک پالاس» در «سیاتل» است.
تعقیب و گریز، جودی را به داخل «رودنشیا» میکشاند که محل زندگی موشها با ساختمانهایی در اندازه جعبههای اسباببازی است و «مونوریلی» دارد که ممکن است توسط شرکت «هورنبی» طراحی شده باشد. ایده فیلم در مورد محلی که موشهای صحرایی و فیلها خیلی راحت در کنار هم زندگی میکنند، بسیار مبتکرانه و پر از معماهای تصویری و چیزهای خوب است؛ طوریکه مخاطب میخواهد به درون داستان برود و از ته و توی قضیه سر در بیاورد.
شاید جادوی قلب و خرد در تیم کارگردانی فیلم ریشه دوانده است. «بایرون هاوارد» از کارکنان قدیمی دیزنی است؛ کسیکه آثار انیمیشنی مانند «پوکاهانتس» و «مولان» را تهیه کرده و یکی از دو کارگردان «گیسوکمند» بوده است، در حالیکه «ریچ مور» بعد از فارغ شدن از انیمیشن «سیمپسونها» و «فوتوراما» به استودیو والت دیزنی پیوست تا انیمیشن «رالف خرابکار» را کارگردانی کند. سکانس افسانهای اداره راهنمایی رانندگی پلیس شهر حیوانات با کارمندانی که همگی «تنبلاند» (گونه ای خرس) با هم توازنی بینقص بوجود میآورند و شخصیتی بهنام فلش را نشان میدهد که با اطمینان میگویم حداقل بخشی از حالات صورتش از روی «جان لَسِتِر»، رئیس دیزنی، الگو برداری شده است.
هنگامیکه تجسس جودی و نیک بهپایان میرسد، مشخص میشود آنقدرها هم که میگفتند این آرمانشهر بیدغدغه نیست و هنوز بدلیل ترسهایی که گونههای مختلف حیوانات از یکدیگر دارند، بهشدت دچار شکاف است (زوتوپیا،عنوان اصلی آمریکایی فیلم، اشارهای کنایهای دارد که معادل بریتانیایی آن ندارد.)
این امکان وجود داشت که برداشتی فرا واقع از تساوی بیپرده نژادی فیلم داشته باشید و لحظههایی وجود داشت که فیلم علنا از ما میخواهد که چنین باشیم
(گوسفندی بر سر پلنگی داد میزند:«به جنگل برگرد شکارچی!» و پلنگ با حالتی خسته جواب میدهد: «من اهل ساوانا هستم»)، اما این تمثیل بههیچ وجه غیرقابل تغییر نیست. یکی از نقاط قوت فیلم اعتمادی است که بهمخاطبان جوانش میکند تا پیامهای پیچیده و زیرکانه در مورد ارزش تفاوت داشتن را خودشان موشکافی کنند و در یابند. جودی بعد از چند روزِ کاری، افسوس خورده و با آه میگوید: «مشخص شد که زندگی واقعی کمی پیچیده تر از شعارهای روی برچسبهای پشت ماشینها است. زندگی واقعی پیچیده است». بله! همینطور است و جالبتر این که بهدلیل همین پیچیدگی آشفته و زیباست؛ و این فیلم بهبهترین روش میتواند این آشفتگی و زیبایی را نشان دهد.
۲۵ شهریور, ۱۳۹۷