چه چیزی «جنگ ستارگان» را همیشه محبوب نگه میدارد؟ یا «ترمیناتور» را؟ یا «هالووین» را؟ ترکیب کدام اجزای ضروری، کدام سرچشمه جادوییِ اعتبار لازم است تا به تماشاچیان و منتقدین تضمین دهد نسخههای جدید آثار قدیمی همان پرتوی گرمی را دارند که پیش از این نسخه اصلیِ محبوب و رضایتبخششان داشت؟
بهنظر میرسد این یک سؤال اساسی برای تجارت ساخت فیلمهای گرانقیمت در سال ۲۰۱۸ باشد. اگر بگوییم از «جنگ ستارگان: نیرو برمیخیزد» شروع شد مبالغه کردهایم، اما بازگرداندن «لوک»، «لیا» و «هان» قطعاً به ما کمک کرد تا فراموش کنیم که شش ساعت پای «جار جار بینکس»[۱] مینشستیم و در مورد «آناکین اسکای واکر» در آن قسمتِ پیشدرآمدِ مزخرف غر و لند کردیم.
هالیوود قبلاً عادت داشت به ستارههای قدیمیاش اجازه دهد دوباره به عرصه باز گردند؛ موفقیت بزرگ «نیرو برمیخیزد» استودیوها را به این نتیجه رسانده که در نبرد گسترده بر سر بهرهبرداری تجاری از سلبریتیها، سلبریتیهای اولیه باعث پیروزی میشوند
در حقیقت، این بالا و پائین کردنها چندین دهه سابقه دارد. تنها تفاوت اینجاست که هالیوود قبلاً عادت داشت با شایستگی به ستارههای قدیمیاش اجازه دهد دوباره به عرصه باز گردند؛ از بازگشت «چارلتون هستون»[۲] در لباس میمون در فیلم «سیاره میمونها» (۲۰۰۱) گرفته تا رخنمایی برازندهتر ستارههای ۱۹۶۲ «کیپ فیر»[۳] یعنی «گرگوری پک»[۴] و «رابرت میچام»[۵] در بازسازی این اثر در ۱۹۹۱ توسط «مارتین اسکورسیزی».
این روزها، ستارگان اصلی فیلمها محدود به بازی در نقش مکمل یا نقشآفرینیهای خیره کننده (که اگر حتی یکبار پلک بزنید، لذت دیدن بازی آنها را از دست میدهید) نیستند. موفقیت بزرگ «نیرو برمیخیزد» و در مقیاسی کوچکتر «آخرین جدای»[۶] ظاهراً استودیوها را به این نتیجه رسانده که در نبرد گسترده بر سر بهرهبرداری تجاری از سلبریتیها، سلبریتیهای اصیل و اولیه باعث پیروزی میشوند. پس اگر میخواهید اعتبار کسب کنید، احتمالاً این ایده خوبیست که در طرحتان مزخرفات فیلمهایی وجود نداشته نباشد که تماشاچیان و منتقدین از آن متنفر بودند.
جدیدترین نمونه از این بازگشت به اصول و منبع را میتوانیم در بازگرداندن شخصیت «لوری استرود»[۷] (جیمی لی کرتیس)[۸] به حماسه هالووین ببینیم. استراد در داستان ناتمام و بهتأخیر افتاده «دیوید گوردون گرین»[۹]بازمیگردد تا دوباره با «مایکل میرز»[۱۰] بجنگد؛ داستانیکه کلاً ماوقع فیلمهایی را که از سال ۱۹۷۸ ساخته شده بود، فراموش کرده؛ منجمله «هالووین دو» (۱۹۹۸) و «هالووین اچ. ۲۰» که کریتس در هر دو نقشآفرینی کرده است.
همچنین قرار است یک فیلم «ترمیناتور» جدید ساخته شود که با تمام وقایع فیلم «ترمیناتور ۲: روز رستاخیز» (۱۹۹۱) فاصله دارد و «لیندا همیلتون»[۱۱] در آن دوباره در نقش «سارا کنور» ظاهر خواهد شد. از نظر من چنین کاری بیشتر بهخاطر آن است که هالیوود پیش از این یکبار تلاش کرد «آرنی» را به حماسه بازگرداند، اما متوجه شد بینندگان هنوز علاقهای ندارند.
با نگاه به موفقیت حیاتی و وضعیت کنونی گیشه «هالووین» باید از خود بپرسیم آیا ممکن است کمپانی «فاکس قرن بیستم» تصمیم بگیرد برای ساختن یک «بیگانه» جدید دوباره به سبک «نیل بلامکمپ»[۱۲] بازگردد و «سیگورنی ویور»[۱۳] را در نقش «الن ریپلی» نمایش دهد؟ این ایده بلامکمپ برای ساختن دنبالهی همان داستان قدیمی، آن هم چندین سال پس از اکران فیلم «بیگانه» اثر «جیمز کمرون»[۱۴] (و نادیده گرفتن هرآنچه که در فیلمهای بعدی با همین موضوع بهنمایش درآمده است)، میتوانست الگویی برای هالووین و ترمیناتور ۶ باشد. متأسفانه «ریدلی اسکات»[۱۵] این طرح جدید را بهنفع «بیگانه: کاوننت» (فیلم خودش در ادامه فیلم بیروح «پرومته») کنار گذاشت.
فیلم «کاوننت» تلاشی اشتباه از جانب اسکات بود برای وسعت دادن به داستان ربات مشهور «مایکل فاسبندر»[۱۶] با نام «دیوید» و تبدیل کردن آن به سوژه یک فیلم کامل و همچنین بازگرداندن کاراکتر «اگزنومورفها» که پیش از این خودش اذعان کرده بود هیچکس به آن علاقهای ندارد. صادقانه بگوییم، نسخهای که بلامکمپ بهعنوان جایگزین ارائه کرده اگر میتوانست «ریپلی» را بهعنوان شخصیتی شبیه به کاراکتر اصلی باز گرداند، تا این حد بد نمیشد؛ کاراکتری که نصف انسان و نصف اگزنومورف است و نقش مادر «آهم»[۱۷] را بازی میکند.
نباید فراموش کرد که اسکات سال گذشته گفته بود قصد دارد در مورد ایده بازگرداندن «ویوِر» بهعنوان یک «ریپلیِ» جوانتر در آثار آینده فکر کند و برای اینکار از همان تکنولوژی «سایهپردازی»[۱۸] استفاده خواهد کرد که مارول و لوکاسفیلم در پروژههای اخیرشان استفاده کرده بودند. چنین ایدهای به این فیلمساز بریتانیایی اجازه خواهد داد که خط زمانیِ کسلکننده موجود میان پرومته و وقایع «بیگانه» اصلی را پر کند.
بهنظر میرسد بلامکمپ برای کسب اعتبار دچار تسلسل شده است، مخصوصاً وقتی میبینیم طرح او به ما اطمینان میدهد که: اولاً، مجبور نیستیم پای هیچ فیلم پرومتهایِ دیگری بنشینیم و ثانیاً، هالیوود رسماً به او اجازه داده همهچیز را پیرامون «بیگانه: رستاخیز» و فیلمهایی که پیش از این با موضوع «بیگانه علیه شکارچی» ساخته شده بودند، کنار بگذارد. این رویکرد نشان میدهد که هالیوود، چه خوب چه بد، قصد دارد دوباره خودش را پیدا کند و در نهایت تصمیم گرفته برای این کار، فیلمهای اصیل پیشین خود را از نو بسازد.
سایر پروژههای پیشِ رو رویکرد منطقیتری پیرامون تمایل به نگاه به گذشتهی اصیلشان دارند
حداقل سایر پروژههای پیشِ رو رویکرد منطقیتری پیرامون تمایل بیپایانِ [آثار] به نگاه به گذشتهی اصیلشان دارند. «مری پاپینز باز میگردد» اثر «راب مارشال»[۱۹] ظاهراً تکیه زیادی به نوستالژیِ اصلی خود دارد، اما تنها ستارهای که از آن نوستالژی به این داستان جدید بازگشته «دیک ون دایک» است که اینبار در نقش «آقای داوز جونیور» ظاهر میشود. تولیدکنندگان فیلم کوشیدهاند در برابر وسوسهی استفاده مجدد از پاپینزِ اصلی مقاومت کنند، اما اینگونه بهنظر میرسد که اگر حتی کمترین شانسی برای جوان کردن بازیگر اصلی کاراکتر مری پاپینز یعنی «جولی اندروز» توسط افکتهای دیجیتالی وجود میداشت، قطعاً «امیلی بلانت»[۲۰] را از پروژه بیرون میانداختند تا دوباره اندروز را در حال بازی کردن پنگوئنهای انیمیشنی و آواز خواندن بههمراه «بِرت» جوان ببینیم.
پینوشت:
[۱] Jar Jar Binks
[۲] Charlton Heston
[۳] Cape Fear
[۴] Gregory Peck
[۵] Robert Mitchum
[۶] Star Wars: Last Jedi
[۷] Laurie Strode
[۸] Jamie Lee Curtis
[۹] David Gordon Green
[۱۰] Michael Mayers
[۱۱] Linda Hamilton
[۱۲] Neil Blomkamp
[۱۳] Sigourney Weaver
[۱۴] James Cameron
[۱۵] Ridley Scott
[۱۶] Michael Fassbender
[۱۷] Ahem
[۱۸] Ghosting Technology
[۱۹] Rob Marshall
[۲۰] Emily Blunt
۱۴ آبان, ۱۳۹۷