ملکهی کمدیهای صامت هالیوود، اولین بازیگری بود که نامش بخشی از عنوان یک استودیوی فیلمسازی شد و همچنین اولین کسی بود که یک کلوچه کاسترد را در صحنهی سینما به هوا پرتاب کرد. حالا او دوباره مورد توجه قرار گرفته است.
یک منتقد ادبیات رمانتیک به نام جولین جانسون «میبل نورمند» را در مجله فتوپلی[۱] اینگونه توصیف میکند: «بوسهای که به خندهای از ته دل میانجامد؛ تافیهای گیلاسی در کلاه یک دلقک؛ لذت کیک خامهای که از محبوبترین دختر گرفتی؛ و یک سیلی از دستی معطر». در اوج، این دختر زبر و زرنگِ حادثهجو، با نقشهای محبوبِ دلِ خانمها، ملکهی کمدی هالیوود و در پایینترین سطح خود، یک انسان طرد شده بود.
این روزها میبل نورمند تا حد زیادی ناشناخته است، اما به نظر میرسد برنامهی در دست تهیهی بی. اف. آی. میخواهد کانون توجه خود را مجدداً روی زنی قرار دهد که از طریق کلوچهها، دلقکبازیها و دستپروردهاش چارلی چاپلین، تاریخ سینما را برای همیشه تغییر داد.
داستان او آغازی بسیار معمولی داشت. او که در سال ۱۸۹۲ در نیویورک متولد شد، در ۱۴ سالگی مدل نقاشیهای قلم و جوهر یک هنرمند به نام چارلز دانا گیبسون[۲] شد. این نقاشیها که بعدها تحت عنوان «دختران گیبسون»[۳] معروف شد، «زنانگی آرمانی» را به تصویر میکشید. گام منطقی بعدی، حرکت به سوی صنعت سینما بود. او همان زن جوانی بود که در فیلم بیداری او (۱۹۱۱) اثر دی. دبلیو. گریفیث[۴] از معرفی مادر شلختهپوشش به خواستگارش خجالت میکشید.
اجرای تاثیرگذار نورمند، او را در مرکز توجه کارگردانی به نام مک سِنِت[۵] قرار داد. این کارگردان در آن زمان به خاطر تولید مجموعههایی از فیلمهای دختران با لباس شنا معروف بود. نورمند بارها و بارها در کمدیهای سِنِت دیده شد. بعداً نورمند و سِنِت وارد یک رابطهی عاطفی شدند و در سال ۱۹۱۲ به کالیفرنیا نقل مکان کردند که در آنجا سِنِت استودیوی تصاویر کیاستون[۶] را تأسیس کرد. سِنِت در نورمند نکاتی را کشف کرد که حس میکرد سینما به آنها نیاز دارد: استعداد فوقالعاده و آموزش ندیده.
نداشتن تحصیلات آکادمیک تئاتری برای او سرمایهای بزرگ محسوب میشد. هنرپیشگانی مطرح در آن زمان تمایل به نقشهای جدیِ زنانه داشتند و جایگاه بالای هنری در روی صحنه برایشان بسیار پراهمیت بود. در مقابل، نورمند در فیلمهایش نوعی بیقیدی داشت که هنوز هم کاملاً جدید است. او شوخ طبع و خلاق هم بود و به او اجازه داده شده بود که از هردوی این خصلتها استفاده کند. او بعدها توضیح داد که «هیچگونه پیشینه و چیزی برای تقلید در اختیار نداشتم… و باید راه جدیدی برای خنداندن میساختم».
در فیلم تامبوی بسی[۷] (۱۹۱۲)، نورمند اولین هنرپیشهای بود که از لحظاتی که بازیگر خطاب به تماشاچیان سخن میگوید به عنوان یک ابزار طنز استفاده کرد. او به این ترتیب دیوار چهارم[۸] را شکست تا با مخاطبان به طور خصوصی حرف بزند و این تکنیک به برند تجاری او تبدیل شد. یک سال بعد، ایدهی ناب و نوین چاشنیدار کردن صحنه با پرتاب شیرینی را به کار برد. سِنِت میگفت: «زمانی که شیرینی در هوا تلوتلو میخورد و شلپ صدا میداد او به هدف خود یعنی خنداندن میلیونها انسان رسیده بود». هدف محقق شده بود، تأثیر آن بسیار شگرف بود و پرتاب غذاهای پخته در واقع به ویژگیِ منحصر به فرد استودیوی کیستون تبدیل شده بود. تارتهای شکمپر بهطور اختصاصی برای ایجاد صدای شپلقِ تمام عیار تهیه میشدند.
انعطافپذیری نورمند رویکردی بود که او در تمام مسائل به خصوص بدلکاری به کار میبرد. اشتیاق غیرقابل کنترل او به فعالیت زیاد، خصوصیت بارز شخصیت طنز او در فیلم مِیبل دیوانه[۹] شد. ماری پیک فورد[۱۰] میگوید: «هیچ صخرهای آنقدر بلند نبود که میبل از آن بترسد؛ و هیچ اسب جفتکاندازی آنقدر وحشی نبود که او نتواند بر آن سواری کند؛ همانطور که در پرتاب کلوچههای استودیوی کیاستون، هیچ کسی نبود که بتواند این کار را زیباتر و با توازن بیشتری نسبت به او انجام دهد».
نورمند نه تنها در شرایط سخت نقشهای سینمایی خود را بازی میکرد (در فیلم رقابت برای زندگی[۱۱] به کارگردانی بارنی اولدفیلد[۱۲] او اولین دختری بود که به ریل قطار بسته شد) بلکه کلیشهای که تنها چند سال از خلقش میگذشت را نیز با نجات مکرر شخصیت مرد اصلی داستان تغییر داد. اَلی اَکر[۱۳] نویسندهی کتاب زنان بر صحنهی سینما: صد سال اول[۱۴] میگوید: «دیدنِ زنی که این کار را انجام میدهد بسیار جدید بود. پرل وایت[۱۵] نیز بدلکاریهایش را خودش انجام میداد، اما هیچکس دیگری سریالها را به تمسخر نمیگرفت و آنها را به کمدی تبدیل نمیکرد».
فیلمهایی مانند شغل دراماتیک میبل[۱۶] و قهرمان جدید میبل[۱۷] او را جزو اولین هنرپیشگانی قرار داد که نامشان بخشی از عنوان فیلم است. او بسیاری از این فیلمها را نیز خود کارگردانی کرد. اَکر میگوید، این چند وظیفگی عجیب بود اما در سرزمین بیقانون اوایل سینما «همهی افراد میتوانستند به راحتی در نقشهای مختلف جابهجا شوند و این کار را میکردند… هیچ قانونی وجود نداشت».
سپس در سپتامبر ۱۹۱۳، کمپانی کیاستون یک هنرپیشهی جدید استخدام کرد. این هنرپیشه که نمایشهای کمدی موسیقایی بازی میکرد، چارلی چاپلین ۲۴ ساله بود که هنوز معروف نشده بود. سِنِت میگوید: «او نمیتوانست درک کند که چه اتفاقی دارد میافتد، چرا همهچیز خیلی سریع پیش میرود و چرا صحنهها خارج از ترتیب وقایع فیلمبرداری میشوند». با اینکه نورمند چهار سال چاپلین کوچکتر بود، اما تا آن زمان حداقل در ۱۰۰ فیلم فعالیت کرده بود، مربی او شد. نورمند بسیاری از فیلمهای چاپلین را کارگردانی کرد که اولینِ آنها مخمصهی عجیب میبل[۱۸] (۱۹۱۴) بود. در این فیلم کاراکتر ولگرد کوچولو برای اولین بار وارد سینما شد و بعداً در بقیهی فیلمها نیز درخشید. جان بورستین[۱۹] آهنگ ملایم بازی نورمند را ارج مینهد و میگوید این خصوصیت درواقع به چاپلین این فرصت را میداد که «فیلم را ببلعد»، و به شخصیت ولگرد کوچولو امکان ظهور داد. بعدها چاپلین ادعا کرد تا زمانی که لباسهای این کاراکتر را بر تن نکرده بود «هیچ ایدهای از آن نداشت»، اما نورمند عصرهایی را به یاد میآورد که با چاپلین در مورد «طرز رفتارهای جزیی» مانند «لخ لخ راه رفتنِ عجیب میوهفروش دورهگردی که یکبار او را در دهکدهی وایت چاپل دیده بود» برنامه ریزی میکردند. دیگران حتی فراتر رفتند و مورخ سینما، ریموند لی[۲۰] میگوید: «چاپلین به نورمند خیلی مدیون است. یک مطالعه در مورد فیلمهای نورمند قبل از ظهور چاپلین نشان میدهد که تمام سبکها، ایما و اشارهها، واکنشها و ژستهایی که بعدها جزیی از کار چاپلین شد، در کارهای نورمند وجود داشت».
موفقیتها همچنان ادامه داشت، اما چاپلین یک سال بعد به یک استودیوی رقیب رفت و قرارداد هفتگی ۱۲۵۰ دلاری (۹۶۵ یورویی) بست. نورمند با درآمد کم ۱۷۵ دلاری در کمپانی کیاستون باقی ماند و فَتی آرباکل[۲۱] هنرپیشهی اصلی او شد. بعد از یک جدایی کوتاهمدت از سِنِت در سال ۱۹۱۶، این زوج آشتی و «کمپانی فیلم میبل نورمند» را تأسیس کردند و بدین ترتیب نام نورمند در زمرهی اولین زنان صاحب استودیو قرار گرفت. این شرکت تنها یک فیلم به نام میکی[۲۲] ساخت اما این فیلم بسیار موفق بود و به پرفروشترین فیلم سال ۱۹۱۸ تبدیل شد و نورمند آن را بهترین کارش به حساب میآورد.
نورمند به همان سرعت که بالا رفت، سقوط کرد. او به گولدوین نقل مکان کرد، اما آنجا مکرراً از بیماریهای طولانی مدت رنج برد. سپس آرباکل متهم به تجاوز و قتل همبازیاش ویرجینیا راپ و سال بعد درگیر قتل تاکنون حل نشدهی ویلیام دزموند تیلورِ کارگردان شد.
روزنامهها مطالب احساسی در مورد اعتیاد او نوشتند و اینکه دزموند توسط یک فروشندهی مواد کشته شده است. در روز سال نوی ۱۹۲۴، شوفر نورمند، با اسلحهی او به یک تاجر نفت به نام کورتلند داینز شلیک کرد. توزیع فیلمهایی که آرباکل و نورمند ساخته بودند، متوقف شد. آرباکل بعد از سومین محاکمهاش تبرئه شد ولی حرفهاش او هرگز مانند روز اولش نشد.
با حمایت سِنِت و پیکفورد، نورمند به تدریج به دنیای تصاویر بازگشت و چندین فیلم در کمپانی هَل روچ استودیوز[۲۳] ساخت، اما به شدت احساس میکرد، داشتههایش تصاحب شده است. او یکبار، پیش از اینکه در سال ۱۹۳۰ و در سن ۳۷ سالگی به علت بیماری سل فوت کند گفت: «به نظر میرسد که روزهای سخت و خشن به پایان رسیده است». چاپلین و گریفیث در کنار لوییس بی. مِیِر، ساموئل گولدوین و داگلاس فربانکز تابوت او را به دوش کشیدند.
او قبل از مرگش گفت: «امیدوارم خوششانس باشم و همانطور که زمانی جهان را میخنداندم دوباره بخندانم». دوران کار در بی. اف. آی این فرصت را به او داد تا این کار را انجام دهد و به ما فرصت داد تا از این ملکهی شیرین پیشرو بیاموزیم.
پینوشت:
[۱] Photoplay
[۲] Charles Dana Gibson
[۳] Gibson Girls
[۴] DW Griffith
[۵] Mack Sennett
[۶] Keystone Pictures Studio
[۷] Tomboy Bessie
[۸] دیوار چهارم اصطلاحی است در نمایش که به یک دیوار فرضی میان مخاطبان و صحنه صحنه اشاره دارد (مترجم).
[۹] Madcap Mabel
[۱۰] Mary Pickford
[۱۱] Race for a Life
[۱۲] Barney Oldfield
[۱۳] Ally Acker
[۱۴] Author of Reel Women: The First Hundred Years
[۱۵] Pearl White
[۱۶] Mabel’s Dramatic Career
[۱۷] Mabel’s New Hero
[۱۸] Mabel’s Strange Predicament
[۱۹] Jon Boorstin
[۲۰] Raymond Lee
[۲۱] Fatty Arbuckle
[۲۲] Mickey
[۲۳] Hall Roach Studios
۱۹ آبان, ۱۳۹۷