
«دو مرد در حال دیدن ماه» اثر کاسپار دیوید فریدریش؛ 30-1825

امی کایند
شاید دلیل کشمکش فیلسوفها با تخیل این است که آنها درک نکردهاند که چگونه قواعد محدودگر تخیل، باید خود را با شرایط منطبق کنند. هنگامیکه داستانی مینویسیم یا بازیهای نمایشی انجام میدهیم یا کار هنری میکنیم، مسلماً بهترین تصویرپردازی خود را با دور کردن مرزها یا حذف کامل آنها انجام میدهیم.
فیلسوفها رابطهای دوگانه با تخیل دارند که یکسوی آن عشق و سوی دیگر آن نفرت است. رنه دکارت، تخیل را در مواجهه با عمیقترین سؤالات بشر دربارهی طبیعت وجود، اینگونه بیاعتبار میکند: «بیشتر یک مانع تا کمک». او در کتاب تفکر در ابتدای فلسفه (۱۶۹۱) در تلاش برای پیدا کردن راهی بهسوی حقیقت متافیزیکی نوشت: تخیل همانقدر احمقانه است که خوابیدن: به امید رسیدن به یک تصویر واضحتر از جهان از طریق رؤیاها!
بااینحال دکارت در مقالههای علمی و ریاضی بهشدت به تخیل تکیه کرده است؛ مثلاً در کتاب جهان (۱۶۳۳) سعی کرد اجزای سازندهی ساختارهای اساسی مثل انسان، حیوان و ماشین را با استفاده از تخیل بازسازی کند. مطابق با نظر یکی از فیلسوفان دانشگاه دالاس به نام دنیس سِپِر[۱]، دکارت بهنوعی از تخیل «چند سطحی» تکیه کرده که افلاطون پیشگام آن بوده است؛ که در آن، یک سطح از واقعیت میتواند روابط موجود در سطحی دیگر را نمایش داده و شکل دهد و بالعکس.
فیلسوف اسکاتلندی زبان، دیوید هیوم نیز به شکل مشابهی با تخیل کشمکش داشته است. خصوصاً در هنگام مقایسهی ادراک و حافظه. او در کتاب رسالهای در باب طبیعت انسان (۱۷۴۰-۱۷۳۹) نوشت: «وقتی ما تصویری از گذشته را به یاد میآوریم، ایدهی آن بهطور قهری در ذهن جاری میشود»، او ادامه میدهد: «اما تصویرها و احساسات تصور شده ضعیف و سست هستند و بهزحمت میتوان بهصورت ذهنی در زمان لازم آنها را استوار و یکپارچه به یاد آورد». بااینوجود، هیوم معتقد است که وقتی انسانها تخیل میکنند بیشترین میزان آزادی را دارند. او گفت: «ادراکات فقط میتوانند واقعیت را به ما نشان دهند؛ اما تخیل میتواند فراتر از آن، به قلمرو احتمالات، اگرها و شایدها برود. هیوم عمیقاً معتقد است «هر چیزی که ما تصور میکنیم الزاماً غیرممکن نیست.»
هیوم: «بگذارید تخیلمان را تا بهشت یا منتهای مرزهای عالم دنبال کنیم؛ اما هیچگاه یک گام فراتر از خودمان هم نرفتهایم»
چه چیزی پشت این حیرت آشکار در قلب تخیل است؟ هیوم وقتی دربارهی توانایی ما در تخیل برای فراتر رفتن و تغییر دادن واقعیت کنونیمان صحبت میکرد، انگشتش را روی این موضوع میگذاشت. برای فهم حقیقتِ این موضوع کافی است به این فکر کنید که چگونه ماشینهای پرندهی تخیلی لئوناردو داوینچی راه را برای برادران رایت هموار کرد، یا چطور رمان جنگ دنیاهای(۱۸۹۸) اچ. جی. ولز به اولین سوخت مایع راکتهای فضایی الهام بخشید. اما تخیل هم توسط وسعت آگاهیها و تجربیات قبلی ما، محصور شده است. هیوم گفت: «بگذارید تخیلمان را تا بهشت یا منتهای مرزهای عالم دنبال کنیم؛ اما هیچگاه یک گام فراتر از خودمان هم نرفتهایم»
راهی برای خلاص شدن از چنین حیرتی، تقسیم تخیل به انواع مختلف است. در ادامه بهسوی اواخر قرن هجدهم میرویم که امانوئل کانت تخیل را به دو نوع تقسیم کرده است: تخیل «سازنده» و تخیل «بازساز»[۲]. قوهی تخیل سازنده با ترکیب و استحالهی محتوای حسی آن، به یک کل بامعنی میرساند. پس تشخیص موجودی با گوشهای تیز و خزدار که میو میو میکند و خودش را از پاهای شما میدزدد، همه با هم از طریق تخیل سازنده شما را به شمایل یک گربه میرساند. این گرایش واحد در ذهن هر انسانی بدون در نظر گرفتن تجربه شکل میگیرد. از نظر کانت، تخیل سازندهی ما است که ادراک را ممکن میسازد.
در مقابل، تخیل بازساز تا حد زیادی دربارهی به یادآوردن است. زمانی که داستانی از رادیو دربارهی یک گربهی گمشده که راه خانهاش را پیداکرده پخش میشود. شما از گربههایی که قبلاً دیدهاید، صحنهای دلگرمکننده در ذهن خود میکشید. این مثال تخیل بازساز در عمل است؛ چون قوه تخیل بازساز فقط با موادی که قبلاً توسط حواس شخص تهیه شده است، کار میکند. این موضوع، همان محدودیتهایی بود که هیوم دربارهاش بحث میکرد.
تقسیمبندی کانت نشان میدهد که چرا فیلسوفها با تخیل، رفتاری توأم با یاس و امید دارند. شاید آن نوع از تخیل که ما از آن بدگویی میکنیم بسیار متفاوت از نوع مفید دیگرش باشد؛ اما با پذیرش این دستهبندی، ما باید از امکان در نظر گرفتن تخیل به عنوان یک قوهی ذهنی قدرتمند دست بکشیم؛ هرچند شاید بیشتر ما آن را اینگونه تجربه کردهایم.
وقتی به تمام چیزهای شگفتانگیزی فکر میکنم که میتوانیم با تخیل انجام دهیم، به روش دیگری از تفسیر دوگانگی اسرارآمیز آن تمایل دارم. بهجای دوپاره کردن تخیل به انواع متفاوت، شاید بهتر است به کاربردهای متفاوت آن فکر کنیم. من دوست دارم تا این دو گونه تخیل را «تخیل ماورایی» و «تخیل هدایتکننده» بهنامم. از یکسو وقتی ما در حال تخیل کردنِ یک داستان جذاب ادبی هستیم و به درون آن فرار میکنیم، تخیل میتواند ما را به بیرون از اینجا و حالا ببرد. از سوی دیگر وقتی برای حل مسئله یا گرفتن تصمیمات در تلاش برای فهمیدن چیزی هستیم که دیگران به آن فکر میکنند از تخیل استفاده میکنیم؛ گمانهزنیهای ما برای فهمیدن اینجا و حالا استفاده میشوند. درحالیکه تخیل ماورایی به توهم و خواستههای نفسانی میانجامد، تخیل هدایتکننده به استفادههای کاربردی و مفید میانجامد.
شاید دلیل کشمکش فیلسوفها با تخیل این است که آنها درک نکردهاند که چگونه قواعد محدودگر تخیل، باید خود را با شرایط منطبق کنند.
در هر دو حالت، راز موفقیت به کاربرد یکسری قواعد محدودکنندهی تخیل است. اما ممکن است نوعی از این قواعد که برای یک نفر مناسب است برای شخص دیگر مناسب نباشد. شاید دلیل کشمکش فیلسوفها با تخیل این است که آنها درک نکردهاند که چگونه قواعد محدودگر تخیل، باید خود را با شرایط منطبق کنند. هنگامیکه داستانی مینویسیم یا بازیهای نمایشی انجام میدهیم یا کار هنری میکنیم، مسلماً بهترین تصویرپردازی خود را با دور کردن مرزها یا حذف کامل آنها انجام میدهیم. در مقابل، زمانی که ما از تخیل برای یک کشف علمی یا تکنولوژیک، یا حل هر مسئلهی مربوط به دنیای واقعی استفاده میکنیم، باید به تخیلاتمان اجازه دهیم تا توسط شرایط موجود قالب بگیرند.
فهمیدن اینکه این مرزها را کجا بکشیم، آسان نیست. دانستن اینکه کدام عوامل باید فعال باشند یا حذف شوند میتواند فوقالعاده پیچیده باشد؛ اما با نگاه به اینکه چطور این محدودیتها عمل میکنند، نهتنها میتوانیم راه خود را بهسوی عظمت در تخیل پیدا کنیم، شاید بتوانیم فلسفه را از این همه اضطراب در مورد ایده خلاص کنیم. بااینهمه، همانطور که هیوم متوجه شد، انسانها بهواسطهی تخیل، قدرتمندانه کنترل میشوند.
پینوشت:
[۱] Dennis Sepper
[۲] واژه Productive و Reproductive مسامحتا به «سازنده» و «بازساز» ترجمه شدهاند (مترجم).
۶ آذر, ۱۳۹۷