
کتابخانهای پر از کتاب داستانهای قدیمی

کدی دلستریتی
داستان، قدیمیترین و در عین حال مؤثرترین ابزار برای انتقال تجربه از نسلی به نسل دیگر همیشه در کانون توجه تمدن بشری قرار داشته است. زمانیکه اطلاعاتِ خشک و خشن با ظرایف داستانگویی و قصه ترکیب میشوند، میتوان امید داشت که نسلهای متوالی بشر از این ترکیب جادویی برای خرامیدن در دل قرون و اعصار استفاده خواهند کرد.
سنگنبشتههایی که قدمت ۳۰۰۰ ساله دارند؛ بههمان اندازه که هنگام دفن شدن در خرابههای بینالنهرین اسرارآمیز بودند، رمزآلود باقی ماندند.
ترجمه الفبای (نه زبان) میخی واقعاً مشکل است، مخصوصاً وقتی روی یک لوح سنگی باشند که سه هزار سال است زیر خاکهای خاورمیانه مدفون شده است. نسخه خطی به شکل مثلثی است و الفبای آن شامل بیش از صد حرف است که توسط سومریان، آکدیها[۱] (آکدی نوعی زبان سامری است)، اورارتویی[۲] یا هتیتیها[۳] (حدود هزار سال پیش در سوریه زندگی میکردند) نوشته میشد و به اینکه در کجا، در چه زمانی و توسط چه کسی نوشته میشد بستگی داشت و الفبای آن عاری از حروف صدادار و فاصله بین کلمات و علائمی مانند نقطه بود.
با این وجود فردی به نام «جرج اسمیت»، باستانشناسی که در موزه بریتانیا کار میکرد، تصمیم گرفت که خط میخی را رمزگشایی کند. او که علاقهی زیادی به شناخت زبان و فرهنگ آشوریان داشت، توسط موزه بریتانیا بهعنوان مسئول طبقهبندی اسناد باستان استخدام شد و به یادگیری زبان سومریان و آکدیان پرداخت. اسمیف روی سنگنبشتههایی تحقیق کرد که حدود بیست سال بود در انبار موزه خاک میخورد.
«گیلگامش» یک داستان مدرن است، با تمام اجزای آن مثل قهرمان اصلی، ماجرای اتفاق رهاییبخش و کاراکترهای حمایتی
اسمیت در سال ۱۸۷۲ به موفقیتی بزرگ دست یافت: آن نشانههای پیچیدهی روی سنگنبشتهها داشتند «قصهای» تعریف میکردند. زمانیکه اسمیت داشت یازدهمین سنگنبشته را (که امروزه بهعنوان مهمترین بخش از داستان شناخته میشود) ترجمه میکرد، به یکی از همکارانش گفت: «من اولین کسی هستم که پس از ۲۰۰۰ سال فراموشی، این داستان را میخواند.» حتی نخستوزیرِ وقت انگلستان «ویلیام گلَداستون» در یکی از سخنرانیهای اسمیت پیرامون سنگنبشتهها حاضر شد. یکی از حاضرین آن سخنرانی بعدها گفت «این تنها دفعهای است که نخستوزیر بریتانیا در یک سخنرانی حاضر میشود که موضوعش ادبیات بابل است.»
جلوههای یک داستان مدرن
داستانیکه روی یازدهمین سنگنبشته تعریف شده بود و اسمیت از آن رمزگشایی کرد، در حقیقت یکی از قدیمیترین داستانها در جهان بود: «حماسه گیلگامش»[۴]. «گیلگامش» تمامی جلوههای یک داستان مدرن را شامل میشود : شخصیت اصلی و قهرمانی که سفر دشواری را طی میکند، درگیری عاطفی با یک زن اغواکننده، یک جریان رهاییبخش و بازیگرانی با کاراکترهای حمایتی.
بشر هزاران سال است که قصه میگوید و آنها را بهصورت شفاهی حتی قبل از اختراع نوشتن به اشتراک میگذارد. بیشتر زندگی مردم با گفتن قصههایی سپری میشود که اغلب درباره دیگران است. «رابین دانبر»[۵] روانشناس تحولگرا در مقالهای تحت عنوان «شایعه از منظر تحولگرایانه» قصه را مستقیماً مرتبط با انسان میداند. موضوعات اجتماعی مخصوصاً شایعهپراکنی و بحث کردن پیرامون شایعات که ۶۵ درصد مکالمات تمام انسانها در اماکن عمومی را دربرمیگیرد.
داستانها به انسانها کمک میکنند تا حس کنند که روی جهان کنترل دارند. داستانها به انسان اجازه میدهند تا در زمان هرج و مرج و آشوب، «الگوهای مشخصی» را ببیند؛ اجازه میدهند انسان در اتفاقاتی [که تصادفی بهنظر میرسند] «معنا و مفهوم» را ببیند. بشر تمایل دارد جایی دنبال روایت بگردد که در آن هیچ روایتی وجود ندارد، زیرا این جستجو سبب میشود زندگیاش معنا پیدا کند؛ شکلی از «حل مسئله» بهروش هستیگرایانه.طی پژوهشی که سال ۱۹۴۴ توسط «فریتز هیدر»[۶] و «ماریان سیمل»[۷] در کالج اسمیت انجام شد، ۳۴ دانشجو یک فیلم کوتاه را دیدند که در آن دو مثلث و یک دایره از یک طرف به طرف دیگر صفحه نمایش حرکت کردند و یک مستطیل بیحرکت در یک گوشه قرار داشت. وقتی از دانشجویان سؤال شد که چه چیزی مشاهده کردند؟ ۳۳ نفر از ۳۴ نفر اشکال را انسانی دیدند و برای آن قصهای خلق کردند. بهعنوان نمونه یکی از قصهها این بود که: دایره نگران بود، مثلث کوچک یک جوان بیگناه بود. مثلث بزرگ عصبانی بود. فقط یک دانشجو آن شکلها را بهصورت اشکال هندسی میدید.
داستانها به انسانها کمک میکنند تا حس کنند که روی جهان کنترل دارند. داستانها به انسان اجازه میدهند تا در زمان هرج و مرج و آشوب، «الگوهای مشخصی» را ببیند
قصهها همچنین میتوانند ما را از احساسات درونی مردم باخبر کنند. قصهگویی بهخصوص در رمان به مردم این اجازه را میدهد که به باطن اشخاص نگاه کنند تا ببینند که آنها چطور فکر میکنند. این میتواند برداشتها و باورهای ما را مورد تائید قرار گیرد، اما بیشتر اوقات آنها را به چالش میکشاند. همچنین قصهها توانایی ایجاد احساس کنترل بر جهان را در انسان دارند. یک محقق روانشناس بهنام «دن جانسون» در مقالهای بهنام «روانشناسی اجتماعی محض و کاربردی» عنوان میکند که خواندن قصههای افسانهای و تخیلی، همدلی نسبتبه دیگران را بهطور چشمگیری افزایش میدهد، بهخصوص افرادیکه خواننده در ابتدا آنها را «بیگانه» میداند. (بهعنوانمثال خارجیها، افراد با نژاد، رنگ یا مذهب متفاوت )
هر چه خواننده بیشتر جذب داستان شود، «همدلیِ» بیشتری در زندگی واقعی خود تجربه میکند. بهعنوان، نمونه جانسون آزمایشی انجام داد و بهطور اتفاقی و عمداً یک دسته خودکار را به زمین انداخت، در حالیکه شرکتکنندگان نمیدانستند که مورد ارزیابی قرار میگیرند. افرادیکه قبلاً گزارش شده بود «بیشتر جذب داستان میشوند»، بیشتر مایل به جمعکردن خودکار بودند.
یک تحقیق که در مجله ساینس منتشر شد، با حمایت از این ایده که قصهها میتوانند به مردم در درک دیگران کمک کنند، به لزوم وجود داستانهای تخیلی ادبی برای دسترسی به تجربیات ذهنی و تخیلی کاراکترها پرداخته است؛ بهعبارتدیگر یعنی اگر شما رمان بخوانید، میتوانید احساسات را بخوانید.
اما اصلا چه شد که ما شروع به قصهگویی کردیم؟ یک دلیل اصلی آن مفید بودن داستانسرایی در فهم دیگران است، اما یک تئوری دیگر این است که قصهگویی یک مکانیسم تکاملی است که به ما کمک کرد پیشینیانمان را زنده نگه داریم. این تئوری میگوید اگر من یک داستان درباره اینکه چگونه زنده بمانی برایت بگویم، احتمالِ زنده ماندنِ تو بیشتر خواهد بود تا اینکه فقط حقایق زنده بودن را برایت برشمارم. بهعنوان مثال، اگر بگویم «حیوانی نزدیک درخت است، آن طرف نرو» به آن اندازه تاثیر ندارد تا اینکه بگویم «پسرعموی من توسط یک موجود ترسناک وحشی که اطراف آن درخت کمین کرده بلعیده شد، نزدیک آن درخت نرو.»
قصهگویی هم کار اطلاعات را میکند و هم احساسات را؛ این دو با هم در درگیر کردن شنونده بسیار موثرتر عمل میکند تا این که به مخاطب فقط اطلاعات داده شود
قصهگویی هم کار اطلاعات را میکند و هم احساسات را؛ این دو با هم در درگیر کردن شنونده بسیار موثرتر عمل میکند تا اینکه به مخاطب فقط اطلاعات داده شود. پروفسور «جنیفر ایکر»[۸]؛ استاد بازاریابی در دانشگاه استنفورد معتقد است «وقتی اطلاعات و یا خبر با قصه درهمآمیخته شود مردم آن را ۲۲ برابر بیشتر از زمانی که فقط خبر بهتنهایی به آنها داده شود، در ذهن نگه میدارند».
فقط ۷ طرح داستانی اصلی در جهان وجود دارد
ارزشی که انسان برای داستان قائل است را میتوان از اهمیتی فهمید که به «داستانگویان» میدهد. نویسندگان، بازیگران، کارگردانان، افرادیکه برای گذران زندگی [کسب درآمد] قصهگویی میکنند، برخی از مشهورترین افراد جهان هستند. داستانها یک نوع فرار هستند؛فراری که گاهی موجب میشوند هم سرگرم شویم و همزمان انسان بهتری نیز باشیم، اما به نظر میرسد قضیه فراتر از اینهاست.
شاید دلیل واقعی اینکه ما داستانها را بارها و بارها تکرار میکنیم – و مدام به تحسین داستانگوهای برجستهی خویش میپردازیم – این است که بشر دوست دارد بخشی از یک «تاریخ مشترک» باشد. آنچه اسمیت در لوح سنگی یازدهم – یا سنگنبشهتی طوفان – کشف کرد، داستان یک سیل عظیم بود. در «گیلگامش»، خدای سومریان «انکی» به شخصی به نام «یوتا ناپیشتیم»[۹] میگوید که داراییهای دنیوی خود را ترک کند و یک کشتی بسازد. به او گفته میشود همسر و خانوادهاش، مردان صنعتگر، بچه حیوانات و غذا به همراه خود بیاورد. این تقریباً همان داستان کشتی نوح است که در «کتاب پیدایش» انجیل و سوره «نوح» قرآن آمده است.
هزاران سال است که بشر قصههای یکسانی را روایت میکند. نویسندهای بهنام «کریستوفر بوکر» معتقد است که فقط ۷ طرح داستان اصلی وجود دارد که مرتباً در فیلمها، تلویزیون و رمانها با تغییر جزئی تکرار میشوند: طرج پیروزی بر هیولا (مانند داستان بئوولف؛ فیلم جنگ جهانها)، طرح از ژندهپوشی به ثروت رسیدن (داستان سیندرلا، فیلم جین ایر)، طرح جستجو کردن (داستان ایلیاد، فیلم ارباب حلقهها)، طرح سفر کردن و بازگشتن (داستان ادیسه، فیلم آلیس در سرزمین عجایب)، طرح حیات مجدد (داستان زیبای خفته، فیلم سرود کریسمس)، طرح کمدی (فیلمهایی که به ازدواج ختم میشوند) و طرح تراژدی (فیلمهایی که به مرگ ختم میشوند).
قصههای تخیلی با اینکه خودشان واقعی نیستند، اما به درک جهان واقعی کمک میکنند. آیا چیزی بهاسم «خیلی تخیلی» وجود دارد؟ «سروانتس» در کتاب «دونکیشوت» در مورد کاراکتر اصلی «آلونوس کیخانو» [دون کیشوت] مینویسد: «تمام روز و شب بدون اینکه بخوابد کتاب میخواند، طوریکه سلامت عقل خود را از دست داد. صبح روز بعد تصمیم گرفت که یک شوالیه شود. نامش را به دون کیشوت تغییر داد و سفر خود را آغاز کرد؛ بهدنبال ماجراجویی و انجام هر آنچه که [به گفتهی کتابهایی که میخواند] یک شوالیه انجام میدهد.»
پینوشت:
[۱] Akkadian
[۲] Urartian
[۳] Hittite
[۴] Gilgamesh
[۵] Robin Dunbar
[۶] Fritz Heider
[۷] Marianne Simmel
[۸] Jennifer Aaker
[۹] Uta-napishtim
۱۸ دی, ۱۳۹۷