نیکولاس پاورز
یک به اصطلاح «ارزش آمریکایی» در زیرمتن «پایان بازی» این است که «ما میتوانیم خودمان را بازآفرینی کنیم». تصویر ایالات متحده به عنوان سرزمین فرصتها در زمان گم شده و ما آزادی انتخاب داریم؛ یک «شانس مجدد» که عنصری ضروری در ژانر ابرقهرمانی است، اما به واقعیت ایالات متحده خیانت میکند.
پس از آنکه «کاپیتان آمریکا» فریاد زد: «انتقامجویان جمع شوید!» ارتشی عظیم به رهبری او به میدانی سرازیر شدند که تانوس در مرکز آن ایستاده بود؛ شروری که با یک بشکن نیمی از موجودات هستی را برای بازیابی تعادل عالم، نابود کرده بود. حالا مردگان دوباره زنده شدهاند و به گروه مبارزان علیه او پیوستهاند. اگر آنها شکست بخورند، تانوس اینبار تمام هستی را نابود میکند تا شروعی «تازه» را رقم بزند.
مخاطبان هنگام دیدن فیلم به وجد میآیند و گریه میکنند. بسیاری از آنها، ۲۱ فیلمِ قبلی جهان سینمایی مارول را دیدهاند و این موضوع «انتقامجویان: پایان بازی»[۱] را به رویدادی فرهنگی برای آنها بدل میکند. فروش ۲.۵میلیاردی فیلم مرهمی است بر دردهای لیبرالیسم هالیوود؛ دردهایی که از خیزش فاشیزم در مقطع کنونی ایجاد شده است. «پایان بازی» نقطه اوجی برای یک دهه از فیلمهایی است که از تشویش اذهان مردم آمریکا بر سر مسائلی همچون جنگ علیه تروریسم، جنبش «جان سیاهپوستان مهم است»[۲]، جنبش «#من_هم»[۳]، و حالا مسئله تغییرات اقلیمی استفاده کردند تا به مخاطب نوعی کاتارسیسِ[۴] لیبرالی ببخشند.
شما قبلاً این فیلم را دیدهاید؛ قبلاً این احساسات را تجربه کردهاید. «پایان بازی» با استفاده از الگوهای داستانیِ «سرقت از بانک» و «جنگ حماسی» از ژانر فراتر رفته و تبدیل به یک افسانه سیاسی میشود. این فیلم، داستان اولیهای برای ترقیخواهی نسل هزاره است.
انتقامجویی لیبرالیسم
«جک کربی»[۵]، یکی از بنیانگذاران کتابهای کمیک در آمریکا و از کهنه سربازان جنگ جهانی دوم در مصاحبهای در سال ۱۹۸۲ میگوید: «شخصیت ابرقهرمانان نمادی از حسی مافوق بشری هستند که همه ما در درونمان داریم. همه ما میخواهیم عملکرد بهتری [در زندگی] داشته باشیم.»
قهرمانان از قلم کربی جاری شدند. او شخصیتهایی همچون کاپیتان آمریکا، «هالک شگفتانگیز»، «ثور»، و «مرد آهنی» را خلق کرده است. کاپیتان آمریکا به صورت «هیتلر» مشت زد. «تونی استارک» ملقب به مرد آهنی به اسارت «وانگ-چوی» کمونیست درآمد؛ کلیشهای نژادپرستانه از دوران جنگ سرد. آزمایش بمب گاما دکتر «بروس بَنِر» را تبدیل به هالک شگفتانگیز کرد؛ کنایهای از ترس جامعه از سلاحهای اتمی.
«پایان بازی» نقطه اوجی برای یک دهه از فیلمهایی است که از تشویش اذهان مردم آمریکا بر سر مسائلی همچون جنگ علیه تروریسم، جنبش «جان سیاهپوستان مهم است»، جنبش «#من_هم»، و حالا مسئله تغییرات اقلیمی استفاده کردند تا به مخاطب نوعی کاتارسیسِ لیبرالی ببخشند
ابرقهرمانان مارول کارشان را به عنوان مدافعانِ «لیبرال» علیه دشمنان تمامیتخواهی همچون شوروی آغاز کردند و به منتقدین لیبرالِ نظامیگری در کشور خودمان تبدیل شدند. در «مرد آهنیِ»[۶] (۲۰۰۸)، استارک («رابرت داونی جونیورِ» موذی) این بار اسیر کمونیستها نمیشود، بلکه در دام تروریستهایی شبیه به القاعده میافتد. با این حال، مبارزه اصلی او، با حرص و طمع خودش است. او از یک سودجوی جنگ به فردی بشردوست تبدیل میشود و از تأمین سلاح برای جنگ ایالات متحده علیه تروریسم سرباز میزند. در «کاپیتان آمریکا: سرباز زمستان»[۷] (۲۰۱۴)، کاپیتان آمریکا («کریس اِوانسِ» پرشور و حرارت) متوجه میشود که «شیلد»[۸] (سازمانی مخفی که برایش کار میکرد) پوششی برای فعالیتهای جاسوسی «هایدرا»[۹] (گروهی تروریستی) است. مبارزه اصلی او، با سادگی خودش بود.
لیبرالیسمِ مارول، با مردان سفیدپوست زیادی که از کتابهای کمیک برایش به ارث مانده بود، تضاد داشت. بحران خشونت پلیس و جنبش «جان سیاهپوستان مهم است» موجب انجام تسویه حساب در رسانهها شد. «پلنگ سیاه»[۱۰]، یکپارچهسازی نژادی جهان سینمایی مارول را به ثمر رساند؛ امری که مدتها به تعویق افتاده بود. جنبش #من_هم نیز موجب شد غیبت محسوس ابرقهرمان زن، نهایتاً با «کاپیتان مارول»[۱۱] (۲۰۱۹) پاسخ داده شود.
شرورهای داستان، تهدیدی برای ارزشهای لیبرالی «فردیت»، «مساواتخواهی» و «اختیار» به حساب میآمدند. چه مدیر شرکتی مثل «اوبادیا اِستِین» (در «مرد آهنی»)، چه دیکتاتوری همچون «لوکی« (در «انتقامجویان»)، یا «اولتران» که نقشه قتل عام مردم را کشیده بود (در «انتقامجویان: عصر اولتران»)؛ همهشان تمامیتخواه بودند. «تانوس» (که «جاش برولین» با پاتوسی[۱۲] شکسپیرگونه نقشش را بازی میکند) ترکیبی است از هیتلر و «توماس مالتوس»[۱۳]. او میترسید که حیات با رشد بیش از حد خودش را خفه خواهد کرد و به نظرش قتل عام در وسعتی کیهانی، راهحل نهایی برای جلوگیری از وقوع این مسئله بود.
خشم اقلیمی
تانوس در صحنههای پایانی «انتقامجویان: جنگ ابدیت» به دکتر استرنج میگوید: «تایتان هم مثل خیلی از سیارههای دیگه بود. کلی گرسنه؛ جای کم. وقتی داشتیم منقرض میشدیم، بهشون یه پیشنهاد دادم.»
دکتر استرنج که به نظر تانوس اعتقادی ندارد، از او میپرسد: «قتل عام؟» پس از جنگی هیجانانگیز، تانوس دستکش آهنی و همه سنگهای ابدیت را به دست آورده و با یک بشکن، نیمی از حیات را به باد میدهد. نقشه او برای جلوگیری از فروپاشی زیستمحیطی منطبق با روح زمانه ماست، همچنانکه طبقه حاکم ما هر روز دستپاچهتر از قبل متوجه میشود دورانش به سر آمده است.
داستان «پایان بازی» پنج سال پس از آخرالزمان تانوس اتفاق میافتد. نیمی از انسانها دود شده و به هوا رفتند. شهرها خالی هستند. ماشینها و قایقها مثل اسبابهایی هستند که دور انداخته شدهاند. کارگردانان فیلم، «آنتونی» و «جو روسو»، «نگاه متحیر» به این فضا را از دید انتقامجویان تصویر میکنند و ما از طریق آنها میبینیم که این ویرانی، آینده احتمالی ماست؛ آیندهای که در آن، بسیاری از ما مردهایم و آنهایی که زنده ماندهاند مجبورند با نبود ما زندگی کنند.
نگاه متحیر فیلم به آینده، هشداری است در مورد فرارسیدن فروپاشی تمدن بشری در صورت قدرتمندتر شدن تغییرات اقلیمی. در ناآرامیهای اجتماعی، امکان آن وجود دارد که تمامیت خواهانِ قلدری همچون تانوس، برای بیرون نگه داشتن گرسنگان، پیشنهادِ جیرهبندیهای مرگبار، آغاز جنگ، یا ساخت دیوار را بدهند
نگاه متحیر فیلم به آینده، هشداری است در مورد فرارسیدن فروپاشی تمدن بشری در صورت قدرتمندتر شدن تغییرات اقلیمی. در ناآرامیهای اجتماعی، امکان آن وجود دارد که تمامیت خواهانِ قلدری همچون تانوس، برای بیرون نگه داشتن گرسنگان، پیشنهادِ جیرهبندیهای مرگبار، آغاز جنگ، یا ساخت دیوار را بدهند. (اتفاقاً همین حالا هم چنین پیشنهادهایی دادهاند!) در وضعیت دهشتناکی که سازمان ملل پیشبینی کرده است، ممکن است مردم با رضایت خودشان مسئولیت را به هر کسی بسپارند که فقط قول بدهد امنیتشان را حفظ کند. تا وقتی که بخواهند متوجه شوند، راهحل فاشیستی هیچ وقت هیچکس را امن نگه نمیدارد، دیگر دیر شده و نمیتوان زمان را برگرداند.
برای همین است که ماجرای «سرقت زمان» در فیلم، طریقهای است برای بازگرداندنِ نگاه متحیر لیبرالها از آینده ویران شده و مطالبه ایجاد تغییر در حال حاضر، پیش از به بار آمدن فاجعه. از طریق انتقامجویان است که «شاهد» بهای شکست سیاسی هستیم. زمانی که مرد مورچهای («پال رادِ» شوخ طبع) با ماشینِ سفر در قلمرو کوآنتوم به مقرشان میآید، گروه دوباره دور هم جمع میشوند، در زمان به گذشته سفر میکنند، سنگهای ابدیت را میدزدند، و آنها را روی دستکشی می گذارند که استارک ساخته تا بشکن بزنند و همه را زنده کنند.
یک به اصطلاح «ارزش آمریکایی» که در زیرمتن داستان فیلم وجود دارد این است که «ما میتوانیم خودمان را بازآفرینی کنیم». تصویر ایالات متحده به عنوان سرزمین فرصتها در زمان گم شده است. پیام فیلم این است که ما آزادی انتخاب داریم. پیام فیلم، امید به رستگاری است؛ یک «شانس مجدد» که ممکن است عنصری ضروری در ژانر ابرقهرمانی باشد، اما به واقعیت ایالات متحده خیانت میکند. میلیونها نفر در زندان فقر و نومیدی اسیر شدهاند. کشور ما «شانس مجددی» برای آنها به حساب نمیآید؛ گذشته، حال و آیندهای وجود ندارد که بتوانند در آن به رستگاری برسند.
فیلمهای اکشن لیبرالیستی
در آخرین نبرد، لیبرالیسمی که با جک کربی آغاز شد، با مرگ قهرمانانه و انتقال قدرت از نسل قدیم قهرمانان به نسل جدید، محقق میشود. سکانسی که در پی آن میآید نیز، مهر تاییدی بر لیبرالیسم هالیوودی است که در آن شخصیتهای جدید با گوناگونیهای نژادی و جنسیتی میتوانند برای لحظاتی روی پرده سینما بدرخشند. انتقامجویان با بشکن زدنی، همه را به زندگی برمیگردانند. تانوس با خشم و غضب میرسد و ارتش خودش را متشکل از موجوداتی شبیه به سگ و کشتیهای فضایی که مثل گاو دریایی فلزی در آسمان شنا میکنند، رها میسازد. سه مرد سفیدپوستِ نقش اصلی (ثور، کاپیتان آمریکا و مرد آهنی) سعی میکنند بر او غلبه کنند اما شکست میخورند.
تا به حال، حداقل صد میلیون نفر «پایان بازی» را دیدهاند و احتمالاً پس از ترک سینما با خودشان فکر کردهاند، آنها هم می توانند در این دنیا قهرمان باشند. کار فیلم ها همین است؛ ما را به درون داستانهایی فراتر از زندگی میاندازند که نیازی عمیق به اسطوره را در ما بر میانگیزد. اما در این فیلم، از ما خواسته میشود تا خودمان را از آیندهای نجات دهیم که نیاز نیست اتفاق بیفتد
دروازههایی نورانی با صدای جلز ولز باز میشود و طیف گوناگونی از افراد (تصور کنید اگر طرفداران «اوباما» قدرت های ابرانسانی داشتند!) وارد میدان نبرد میشوند. ملغمهای از افراد و گروههای مختلف علیه دشمنی متحدالشکل، نمادی است از پیروزی تنوع و گوناگونی بر تمامیتخواهی. کلیشه تصویری جنگ در فیلمهای هالیوودی است: «شجاع دل»، «روز استقلال»، «ارباب حلقهها». در پایان بازی، جادوگران به رهبری یک شخصیت آسیایی قوی به نام «وانگ» («بندیکت وانگِ» بانمک) به همراه نیروهای سیاهپوست واکاندایی به رهبری پلنگ سیاه («چادویک بوسمنِ» قرص و محکم) و اَزگاردیهای خداگونه به سردستگی «والکیری» («تسا تامپسونِ» متمرکز) به سمت تانوس حملهور میشوند. هدف این است که دستکش را از او دور نگه دارند وگرنه این بار همه موجودات را نابود میکند. پلنگ سیاه دستکش را میگیرد و جوری میدود که انگار دارد از دست مدافعان تیم حریف در فوتبال [آمریکایی] دَر میرود. وقتی او میافتد، قهرمانان زن دستکش را برداشته و شاهد یک دوی امدادیِ بسیار جذاب هستیم.
نقطه اوج فیلم به الهیات مسیحی نیز اشاره دارد زیرا در این فیلم جنگی، مثل بسیاری از فیلمهای دیگر، قهرمانان باید برای رسیدن به هدفی مهمتر، از جان خودشان بگذرند. وقتی تانوس دستکش ابدیت را به دست میآورد، مرد آهنی سنگها را کِش میرود و بشکن میزند. صفحه سفید میشود؛ تانوس دود میشود و استارک که انرژی زیاد سنگها او را سوزانده، با نگاهی خیره به دوستانش میمیرد.
لیبرالیسم در هر صحنه، دوباره بازیابی میشود؛ از مردان سفیدپوست نقش اصلی تجلیل شده و جایشان را به گروه متنوعی از قهرمانان میدهند. مرد آهنی مراسم خاکسپاری تأثیرگذاری دارد. ثور حق پادشاهی خودش را به والکیری واگذار میکند. کاپیتان آمریکا در زمان به عقب میرود تا سنگهای ابدیت را به جای خودشان بازگرداند تا خط زمانی جدیدی ایجاد نشود، اما در گذشته با عشق از دست رفتهاش میماند. وقتی به زمان حال برمیگردد، پیر و چروکیده روی نیمکت نشسته و سپرش را به همکارش «فالکون» (با بازیِ «آنتونی مکی») میدهد. فالکون با دلی سنگین و با علم به این که حالا نماینده ملت [آمریکا] شده، میگوید: «تمام سعیاَم رو میکنم، خوب ازش استفاده کنم.» کاپیتان آمریکا پاسخ میدهد: «میدونم. برای همین دادمش به تو.»
تا به حال، حداقل صد میلیون نفر «پایان بازی» را دیدهاند و احتمالاً پس از ترک سینما با خودشان فکر کردهاند، آنها هم می توانند در این دنیا قهرمان باشند. کار فیلم ها همین است؛ ما را به درون داستانهایی فراتر از زندگی میاندازند که نیازی عمیق به اسطوره را در ما بر میانگیزد. اما در این فیلم، از ما خواسته میشود تا خودمان را از آیندهای نجات دهیم که نیاز نیست اتفاق بیفتد.
[۱] Avengers: EndGame
[۲] Black Lives Matter
[۳] #MeToo
[۴] Catharsis: تزکیه و تطهیر نفس به وسیلهی هنر
[۵] Jack Kirby
[۶] Iron Man
[۷] Captain America: Winter Soldier
[۸] S.H.I.E.L.D.
[۹] Hydra
[۱۰] Black Panther
[۱۱] Captain Marvel
[۱۲] Pathos: یکی از فنون اقناع که توسط ارسطو ارائه شد و بر برانگیختن احساسات مخاطب تاکید دارد.
[۱۳] Thomas Malthus: اقتصاددان بریتانیایی در قرن هجدهم که رسالهای با عنوان «اصول جمعیت» نگاشت و با این ایده که افزایش جمعیت موجب پیشرفت خواهد شد، مخالفت کرد.
۹ مهر, ۱۳۹۸