رابین رایت
بازیها همانند همهی هنرهایی که از فرهنگ نشأت میگیرند، عمیقاً سیاسی هستند. آنها اغلب نسبت به ارزشهای محافظهکارانه و امپریالیستی همچون امپراطوری و سلطهی با زور، سوگیری و گرایش دارند.
در «خانهای در محلهی پو»، آخرین کتاب اِی. اِی میلن در مورد کریستوفر رابین، پسر با موی پرپشتْ با وینی پو، خرس پشمالو و شیفتهی عسل، خداحافظی میکند. این یک برخورد تلخ و در عین حال شیرین است. زمانی که آنها به زندگی و مسایل پیرامون آن فکر میکنند، کریستوفر رابین متفکرانه با خودش میگوید که دوست دارد هیچ کاری نکند. او به پو میگوید: «این یعنی همینطوری پیش بری و به همه چیزایی که نمیتونی بشنوی، گوش بدی و زحمتی هم به خودت ندی». اما او با حسرت میگوید که دیگر نمیتواند هیچ کاری نکند. دیگر وقتش رسیده. پسرک خرس را وادار میکند قول بدهد که هرگز او را فراموش نکند، حتی وقتی پیر شدند. پو قول میدهد و این پایان دوران کودکیِ افسون شدهی کریستوفر رابین است.
فیلم سینمایی کریستوفر رابین اقتباسی است از دیدگاه میلن در مورد زندگی، آن هم متناسب با این دوران پر از اضطراب
نود سال بعد، فیلم «کریستوفر رابین» سودای گذار را دوباره به تصویر میکشد. این یک فیلم لذت بخش برای آخرین روزهای آفتابی و طولانی آگوست است، زمانی که تابستان فروکش کرده اما کاملا تمام نشده؛ بلکه به شادی یک روز گرم رسیده که با آواز صبحگاهی یک پرنده آغاز میشود و بدون نگرانی در مورد کاری که تا غروب انجام نشده، به پایان میرسد. این فیلم به کارگردانی مارک فورستر (کارگردان بادبادک باز و در جستجوی ناکجاآباد) اقتباسی است از دیدگاه میلن در مورد زندگی، هم برای بزرگسالان و هم کودکان آن هم در این دوران پر ازاضطراب.
فیلم «کریستوفر رابین» برخلاف فیلم تلخ و عمیق «خداحافظ کریستوفر رابین» که سال گذشته اکران شد، یک فیلم بیوگرافیکی درباره میلن و پسرش (که کاراکتر فیلم به اسم او نامگذاری شده) نیست. در عوض، یک داستان خیالی را به تصویر میکشد که در آن، کریستوفر رابینِ کتابها به مدرسهی شبانهروزی میرود، در جنگ جهانی دوم خدمت میکند، ازدواج کرده و یک فرزند دارد. او که اکنون یک بزرگسال خسته و آشفته (با بازی ایوان مک گرگور) است به عنوان مهندس کسبوکار یک شرکت در حال ورشکستگی در لندنِ پس از جنگ کار میکند. کریستوفر با چالشهای واقعیِ جهان روبهرو است. در هیاهوی کار ارتباط احساسی خود با همسر، دختر جوانش مادلین و زندگی را از دست داده و در حال حاضر فلسفهاش این است که «از هیچ چیزی، چیزی حاصل نمیشود». کریستوفر حتی پو را فراموش کرده است.
ولی دوباره سر و کلهی خرس پیدا میشود و در پارک لندن به طور اتفاقی با کریستوفر برخورد میکند. پو خوشحال است ولی کریستوفر خوشحال نیست. او به پو میگوید که در سی سال گذشته به منطقه «بیشهی صد جریب»[۱] و ساکنان آن فکر هم نکرده است. پو در بخشی از گفتگو میپرسد: «تو منو ول کردی؟» و کریستوفر اعتراف میکند: «به نظرم این کار رو کردم».
کریستوفر که اکنون در مرحلهی دیگری از زندگی است، میخواهد پو را به سرعت به بیشهی صد جریب در ساسکس[۲] بازگرداند تا خودش بتواند به سر و کله زدن با حساب و کتابهای شرکت محل کارش برگردد. او همواره لذتها و اصول سادهای که زمانی مبنای زندگیاش بودند را انکار میکند ولی پو – که خودش را یک خرسِ مغزکوچک میداند – مرتب ما را به موضوعاتی که مهم هستند باز میگرداند. کریستوفر میگوید: «زندگی چیزهای مهمتر از عسل و بادکنک وجود دارد» و پو پاسخ میدهد: «مطمئنی؟». پرسش و پاسخهای آنان ادامه مییابد و داستان را هدایت میکند. در طول سفر، کریستوفر سعی میکند پو را زیر کت خود، در کیسوک تلفن و در بین جمعیت مخفی کند. کریستوفر میگوید: «مردم چیزهای متفاوت را دوست ندارند». پو میپرسد: «پس من نباید خودم باشم؟».
با اینکه عروسکهای میلن و پسرش که در موزه نگهداشته میشوند روز به روز کهنهتر میشوند اما شخصیتهای فیلم کریستوفر رابین پر از احساسات گرم هستند
در توئیستها و پیرنگهای فرعی داستان، سایر دوستان قدیمی کریستوفر از جمله پیگلت[۳]، ایور[۴]، تیگر[۵]، آول[۶]، رَبیت[۷]، کَنگا[۸] و بچه رو[۹] نیز وارد داستان میشوند. جیم کامینگ به جای شخصیت پو و تیگر صحبت میکند و ناراحتی و هیجانهای خرسِ چاقِ کوچک را به خوبی منتقل میکند. صدای برَد گَرِت برای ایورِ همیشه غرغرو، عالی است. در جایی از داستان، ایور در حالی که ناامید روی رودخانه شناور است با اندوه میگوید: «دارم به طرف آبشار میرم. کارم تمومه و البته کسی هم متوجه جای خالیم نمیشه. فقط باید با جریان آب برم».
در واقع، صداپیشهها بهترین اجراهای فیلم را ارائه کردهاند. به لطف فناوریهای عالی سیجیآی، پو و دار و دستهاش بیهیچ نقصی وارد دنیای واقعی کریستوفر میشوند. فیلم از نظر بصری جذابتر از نسخههای کارتونی اخیر وینی پو است. همچنین به نقاشیهای اولیهی ارنست شپرد نزدیکتر است. من از عروسکهای حیوانات توپری که کریستوفر رابینِ میلن بعد از مرگش برای کتابخانه عمومی نیویورک به جا گذاشت، بازدید کردهام. آنها امروز در قسمت ویژهای از بخش کودکان قرار دارند و یک نقاشی بیشهی صد جریب پشت آنها است. به نظرم با اینکه آن عروسکها دارند فرسونده میشوند اما شخصیتهای فیلم پر از احساسات گرم هستند.
در داستان و دیالوگهای فیلم همان اتمسفر تائوئیستی که بنجامین هاف در کتاب «پو و فلسفه تائو» توضیح داده وجود دارد
در این فیلم، کریستوفر و پو ماجراهای جدیدی را با هم تجربه میکنند، مانند گم شدن در فضای مهآلود جنگل، مواجهه با افلامپسها و ووزلهای[۱۰] ترسناک، پیداکردن راهحلی برای نجات شرکت کریستوفر. هر کدام از اینها نمادی است از چالشهای بزرگترِ زندگی. این فیلم، فیلمی خیالی است اما به شکلی ظریف ارزشمحور، طرافدار حقوق کارگران و بر ضد رفتار قلدرانه است. این فیلم پیامی دارد دربارهی آگاهی و قدرت روح انسان و در این مسیر، کریستوفر و پو روابطشان را از نو میسازند. کریستوفر به رفیق کودکیاش اعتراف میکند که «من اون نیستم که بودم، من گم شدم». پو پاسخ میدهد: «باید یادت بیاد که کی هستی». او نظریه هیچ بودن[۱۱] را مطرح میکند و میگوید: «مردم میگویند نمیتوان هیچ کاری نکرد اما من هرروز هیچ کاری نمیکنم و هیچ کاری نکردن غالبا منجر به بهترین نتیجه میشود.»
این گفتگو من را یاد نوشتهی بنجامین هاف[۱۲] در کتاب «پو و فلسفهی تائو[۱۳]» انداخت که توضیح میدهد چرا خرسِ کوچک میلن یکی از استادان بزرگ تائوئیست جهان است. هاف نوشته است: «درحالی که ایور مضطرب است، پیگلِت تردید دارد، رَبیت حساب و کتاب میکند و آول اظهار فضل میکند، پو فقط «هست»! و این سرنخی برای راز حکمت تائوئیستها است. وقتی از تکبّر، پیچیدگی و برخی مسایل دیگر که مانع راه هستند دست بکشیم، دیر یا زود آن راز ساده، کودکانه و اسرارآمیز فلسفهی تائوئیسم را درک میکنیم که میگوید: زندگی یک سرگرمیِ لذتبخش است».
پو نکتهی اصلی را به شکل جملهای کوتاه در فیلم «کریستوفر رابین» مطرح میکند: «همیشه وقت برای شگفتی هست». اما جملهی دیگری در مورد گذر دوران کودکی، سادگی تابستان، و معصومیت زندگی هست که در ذهن من ماندگار شده است. همان که پو زیر لب میگوید: «کاش بیشتر ادامه پیدا میکرد». آیا این آرزوی همهی ما نیست؟
پینوشت:
[۱] Hundred Acre Wood
[۲] Sussex
[۳] Piglet
[۴] Eeyore
[۵] Tigger
[۶] Owl
[۷] Rabbit
[۸] Kanga
[۹] baby Roo
[۱۰] Heffalumps and Woozles
[۱۱] Nothingness theory
[۱۲] Benjamin Hoff
[۱۳] The Tao of Pooh (1982)
۲۹ شهریور, ۱۳۹۷