نمونههای کلاسیک نوآرهای کمدی از نوآر بهعنوان یک سبک خلاقانه برای روایت داستان استفاده میکنند و اجزای جدیدی برای یک سبک بصری شناخته شده به ارمغان میآورند. اما برای اینکه نوآرِ کمدی مؤثر باشد، باید بتوانیم با شوق کاراکترها برای پیدا کردن گلدان طلایی در انتهای معما همراه شویم. باید در کنار آنها به شکار برویم.
فیلمهای «میان-ژانری» میتوانند لذتبخش باشند. «آفتاب سرخ»[۱] ترکیبی زیبا از سامورایی و وسترن است. بودنِ فیلمهای هنرهای رزمی با محوریت بازیگران سیاهپوست مثل « آخرین اژدها» و «بازی مرگ» یک نعمت است. فیلمهای نوآر[۲] میتوانند موفقترین آثار میان-ژانری از این دست باشند. اگر این ژانر را با مضامین علمیتخیلی ترکیب کنید بلید رانر بهدست میآید. با درامهای نوجوانی ترکیب کنید، بریک[۳] تولید میشود. با روانشناسی ترکیب کنید ممنتو ساخته میشود. اما اگر نوآر را با پاول فیگ، کارگردان اثری چون «شکارچیان روح» ترکیب کنید چه چیزی بهدست خواهد آمد؟ نتیجه «یک لطف ساده» خواهد بود؛ یک فیلم بهشدت گیج و سردرگم که ترکیبی از «دختران بدجنس»[۴] و یک قسمت از «نظم و قانون»[۵] بهنظر میرسد.
آنا کندریک و بلیک لایولی در این فیلم بازی کردهاند که به قول وبسایت فیلم، یک «اثر هیجانانگیز شیک» است. چنین حرفی را اصلاً در دنیای واقعی نمیشنویم و فقط پشت جلد کتابهای بد میبینیم (این فیلم از رمانی به نویسندگی دارسی بل[۶] اقتباس شده است). فضای تریلر فیلم سرد و پرتنش است. انتظار چیزی شبیه به «دختر گمشده»[۷] را داشتم؛ یک داستان رازآلود که مخاطب را میخکوب میکند.
تصور کنید چقدر شوکه شدم وقتی فیلم با نسخه فرانسوی موسیقی شاد «یک موسیقی برای دیدن دخترها» اثر اندی ویلیامز شروع شد. آیا قرار بود مثلاً یک شبه-نوآرِ پر از نوسان بهسبک فرانسوا تروفو باشد؟ یک معمای جذابِ بامزه؟ وارد شدن ناگهانی به صحنه تجدید شدن در مدرسه رسماً یک دستانداز است که ما را بهسمت یک فیلم بهظاهر کاملاً متفاوت میبرد و بلافاصله مسئله سردرگمی فیلم را بهذهن متبادر میکند.
کندریک در نقش «استفانی اسمادرز» بازی میکند؛ یک مادر عجیب و غریب و فعال در اینترنت که یک سره در ویدیوهایش وراجی میکند. لایولی نقش «امیلی» را بازی میکند؛ رفیق جدید شیکپوش استفانی. سایر مادرها در مدرسه از استفانی بهخاطر رفتارهای عیجبش متنفرند و در مقابل، به امیلی بهخاطر شغل رؤیاییاش در حوزه روابط عمومی حسادت میکنند. یک شخصیت شوخ بهنام «اندرو رانلز»، پدر غرغروی یکی از دانشآموزان، میفهمد که امیلی از استفانی بهعنوان یک پرستار بچه رایگان استفاده میکند. او در طول فیلم چند دیالوگ کوتاه جذاب دارد و در نمایشنامه بهعنوان یک شخصیت تزئینی استفاده شده است.
امیلی و استفانی برخلاف جریان داستان، با هم صمیمیتر میشوند و حین نوشیدن چای در دیدارهای عصرانهشان، بخشهایی از گذشته خود را فاش میکنند. سپس، امیلی پس از اینکه از استفانی میخواهد «یک لطف ساده» در حقش انجام دهد و فرزندش را از مدرسه بردارد، ناپدید میگردد. اینجا نقطهای است که ژانر و داستان با هم ترکیب و تبدیل به دیوانگی میشوند. استفانی تبدیل به شخصیتی کارآگاهگونه میگردد، سرنخها را برای پیدا کردن امیلی دنبال میکند و آنها را برای مخاطبان بلاگهایش میگوید. او همچنین با همسر استفانی «شان» همراه میشود که هنری گلدینگ[۸] (آسیاییهای خرپول) بهطرز بیاندازه مسخرهای نقش او را بازی میکند. اگر بخواهم با مسامحه بگویم، احساسات ما با این فیلم دچار مخاطره میشوند.
استفانی شروع میکند به کندوکاو گذشته امیلی و گفتگو با کسانی که میشناخته و جمع کردن عکسهای خانوادگیاش. کاراکتر کندریک در جریان این کارها بهسرعت انسجام خود را از دست میدهد. در یکی از صحنهها از شدت خوشحالیِ اینکه سرنخهای کوچکی از امیلی پیدا کرده، در حال رانندگی با یکی از آهنگهای رپِ گروه ام.آ.پی[۹] همخوانی میکند. معلوم نیست آیا قرار بوده این صحنه مثلاً خندهدار باشد؟ «اضطراب» شدید کندریک در تمام مدت فیلم، بهنظر همراستا با سردرگمی تماشاچیان در تمام مدت فیلم است.
یک لطف ساده مملو از لحظههای کوتاه طنزآمیزِ اینچنینی است که هیچ نسبتی با لحن مابقی فیلم ندارد. یک هنرمند که قبلاً تصویر امیلی را نقاشی کرده است او را «نسخه جعلی مپلتورپ»[۱۰] میخواند. با مزه است! اما اطلاعاتی عجیب نیز در مورد امیلی به استفانی میدهد که یکباره تمام مزه و طنز سکانس را از بین میبرد. همچنین، نقش کندریک آشکارا قرار بوده طنزآمیز باشد (زمانیکه رابطه او با همسر امیلی شروع میشود، یک نقاشی پینترستی[۱۱] از یک درخت لیمو را در خانه امیلی آویزان میکند) اما پیشینه و زندگیاش واقعاً تاریک است.
پس از برداشته شدن لایههای عجیب و غریب معما، مشخص میشود که مشکل «یک لطف ساده» واقعاً سبک نامأنوس و متناقض آن (حال و هوای دهه شصت را دارد و یوتیوب هم در آن هست!) یا طنز تلویزیونی آن نیست، بلکه طرح ضعیف فیلم است که بر همه آن کاستیها میچربد. داستان فیلم اصلاً منطقی نیست و فیگ این داستان را در دل ملغمهای از سبکها پیچیده و بهجای آنکه مشکلات فیلم را حل نماید، آنها را تقویت میکند.
نمونههای کلاسیک نوآرهای کمدی را میتوان در آثار برادران کوئن مثل «دهشتزده»[۱۲] و فارگو دید. سایر فیلمهای نسبتاً متفاوت مثل «باشگاه مبارزه»، «آرسنیک و تور کهنه»[۱۳]، «پلیس خفن»[۱۴] و «کلاهبرداران»[۱۵] را نیز در همین ژانر میگنجانند. کلید هرکدام از این فیلمهای خوب حس عاطفه و رومنسی است که در دل فیلم وجود دارد. آنها از نوآر بهعنوان یک سبک خلاقانه برای روایت داستان استفاده میکنند و اجزای جدیدی برای یک سبک بصری شناخته شده به ارمغان میآورند. اما برای اینکه نوآرِ کمدی مؤثر باشد، باید بتوانیم با شوق کاراکترها برای پیدا کردن گلدان طلایی در انتهای معما همراه شویم. باید در کنار آنها به شکار برویم.
این همان جایی است که «یک لطف ساده» کم میآورد. صادقانه بگویم، بازی لایولی بهعنوان امیلی بامزه است و یک تغییر تازه برای بازیگری محسوب میشود که آخرین نقش بهیاد ماندنیاش را در «آبهای کمعمق»[۱۶] بازی کرد، اما او و کندریک گویی دو شخصیت از دو فیلم مجزا هستند که گلدینگ هم از یک جای دیگر به آنها اضافه شده. «یک لطف ساده» هیچکس را پای فیلم میخکوب نمیکند، مگر اینکه با کمد لباسهای مجلل به لیک لایولی ارتباط برقرار کنید. وقتی یک عده ناشی فیلم شما را میدزدند، آنقدر ترش میکنید که هیچ تغییری در طرح داستان نمیتواند خوبتان کند.
پینوشت:
[۱] Red Sun (1971)
[۲] Noir
[۳] Brik
[۴] Mean Girls
[۵] Law and Order
[۶] Daecey Bell
[۷] Gone Girl
[۸] Henry Golding
[۹] MOP
[۱۰] Robert Mapplethorpe: هنرمند و عکاس آمریکایی
[۱۱] Pintrest: یک نرمافزار اشتراک تصویر
[۱۲] Blood simple
[۱۳] Arsenic and Old Lace
[۱۴] Hot Fuzz
[۱۵] The Grifters
[۱۶] The Shallows
۱۴ آبان, ۱۳۹۷