
نمایی از فیلم سینمایی نخستین انسان، به کارگردانی دیمین شزل با بازی رایان گاسلینگ

دیوید سیمز
با اینکه نتیجه نهایی مأموریت آپولو ۱۱ نمیتوانست واقعاً شوکهکننده باشد، اما شزل میخواست تا آن را متمایز کند، از آن یک قله احساسی بسازد که بهندرت در محدوده ادراک انسان میگنجد؛ چیزیکه باعث شود آرمسترانگ تا ابد دورتر از دیگران باشد. با «نخستین انسان» بیشتر آشنا شوید.
وسواس فکری مضمونی تکرارشونده در کارنامه فیلمسازی در حال شکوفایی دیمین شزل است. در سال ۲۰۱۴ در فیلم «ویپلش» رابطهی یک شاگرد درامر با هنرش او را به نقطهی ترسناکی میرساند، همچنانکه بهدنبال تحتتأثیر قرار دادنِ استاد بدرفتارش است. در سال ۲۰۱۶ در فیلم «لا لا لند» یک نوازنده و یک بازیگر زن، عشق خود را قربانی زندگی حرفهای میکنند و حالا هم نیل آرمسترانگ، اولین شخصی که روی ماه قدم گذاشت، کاملتر از همهی سوژههای قبلی شزل است. آرمسترانگ هنوز یک قهرمان ایدهآل برای کارگردان و برنامهی فضایی آمریکا و نماد ازخودگذشتگی کامل است. فیلم نخستین انسان، در مورد دستاورد بزرگ آرمسترانگ است، ولی به این مسئله نیز میپردازد که یک کشور چطور با سختی و هدفگذاری دیوانهوار باعث شد او به آنجا برسد.
شاید تعجببرانگیز باشد که تا قبل از این هیچ فیلم سینمایی کاملی در مورد زندگی آرمسترانگ ساخته نشده بود. البته ساختن فیلمهای بزرگ در مورد موفقیتهای بزرگ سخت است و مأموریت آپولو ۱۱ مورد مناسبی نبود. فیلمهای فضایی، چه مثل آپولو ۱۳و مردان واقعی مبتنی بر سرگذشت افراد باشند و چه مثل جاذبه و مریخی تخیلی باشند، اغلب حول محور اضطراب و شکست میچرخند. تقریباً ۵۰ سال قبل آرمسترانگ به ماه رسیده بود و شزل (که روی نمایشنامهی جاش سینگر که افشاگر را هم نوشته بود، کار میکرد) میداند که مخاطبانش بهخوبی از آن آگاه هستند، اما با این وجود کارگردان فیلمی ساخته که از شروع تا لحظهی موفقیت، تنشهای فوقالعادهای ایجاد میکند.
بخش زیادی از نخستین انسان در نماهای نزدیکِ لرزان و خشنی ساخته شده که قاب را با صورت افراد پر میکند و با لرزش از فوکوس خارج و دوباره فوکوس میشود
شزل بخشی از این کار را با نحوهی استفاده از دوربین انجام داده: بخش زیادی از نخستین انسان در نماهای نزدیکِ لرزان و خشنی ساخته شده که قاب را با صورت افراد پر میکند و با لرزش از فوکوس خارج و دوباره فوکوس میشود؛ این کار حتی در صحنههای پیشزمینهی دیالوگها و نمایش گذشتهی افراد هم وجود دارد. در آن از نماهای باشکوه وسیع که به سبک کوبریکی[۱] فیلمهای فضایی مشهور است، خبری نیست (حداقل تا قبل از سکانس پایانی فیلم). از دقیقهی نخست، شزل میخواهد همهچیز استرسزا و رقیق باشد: بههرحال برنامهی فضایی آپولو کاملاً مطمئن نبود. این برنامه عملاً تیری در تاریکی بود که بهوسیلهی رئیسجمهور آمریکا جان اف. کندی مورد حمایت قرار میگرفت؛ او معتقد بود کشور این کار را چون آسان بوده انجام نداده، بلکه دقیقاً برعکس، چون سخت بوده انجام داده است.
کارگردان همچنین تنشها را با اعتماد کردن به بازیگر اصلیاش رایان گاسلینگ که نقش آرمسترانگ را بهعنوان نمادی از «نسل خاموش[۲]» بازی میکند، بیشتر کرده است. فیلم بر اساس تنها زندگینامهی مورد تائید آرمسترانگ (نوشتهی «جیمز آر. هنسن» در سال ۲۰۰۵) ساخته شده، اما هنوز هم تعمداً نادانستههایی در مورد موضوع فیلم وجود دارد. موضوع در مورد یک آدم اهل «اوهایو» است که کهنهسرباز جنگ کره بوده، مدرک مهندسی دارد و در سال ۱۹۵۵ تبدیل به خلبان آزمایشی «ناکا[۳]» (کمیته رایزنی ملی هوانوردی آمریکا) شد که سلف ناسا بود.
روی کاغذ آرمسترانگ یک آمریکایی نمونه بود که ازدواج موفقی با ژانت (با بازی عصبی و شدیداً جذاب کلیر فوی) و سه فرزند داشت، اما دخترش کارن در سن دو سالگی بعد از اینکه مشخص شد توموری بدخیم دارد از دنیا رفت. این فاجعهای بود که اثر زیادی روی آرمسترانگ داشت و او که تا پیش از آن هم کمحرف بود، بیشتر در خودش فرو رفت. وقتی آرمسترانگ در ناسا پیشرفت کرد و عضو گروه برنامهی آپولو شد، حتی همسرش هم در برقراری ارتباط با او مشکل داشت. حتی گاسلینگ که بدون شک اگر نیاز باشد میتواند در نقشهای متفاوتی بازی کند، نتوانسته مثل او احساساتش را مخفی کند. آرمسترانگ آنقدر که ساکت است آرام نیست، احساسات او آنقدر زیرپوستی هستند که بهندرت مشاهده میشوند.
کار برای رسیدن به ماه نیاز به تلاش همگانی دارد، شکنندگی دائمی ناشی از شکست، مرگ و خلبانی در وضعیتی که معدهی آدم پیچ میخورد، چیزهایی بود که گروهی از پسران قوی با آرایش موی اسپرت با آن مواجه بودند. این گروه شامل کوری استول در نقش باز آلدرین پر سروصدا، کایل چندلر در نقش دک اسلیتون رئیس ناسا و جیسون کلارک در نقش فضانورد پیشرو اد وایت است که نزدیکترین چیزی بود که آرمسترانگ بهعنوان یک رفیق صمیمی و همراز داشت. همه‘ آنها زیر ضربات گامهای اشتباه زیادی بودند که گروه آپولو در دههی ۱۹۶۰ با آن مواجه بود؛ آنهم درزمانی که دولت آمریکا از پیروزیهای مکرر برنامهی فضایی شوروی خجالتزده بود.
همانطور که کندی گفته بود آنها این کار را چون سخت بود انجام میدادند، ولی شزل میخواهد تماشاگر بداند این کار چقدر سخت بوده. بعضی از صحنهها مانند بازسازی فاجعه آپولو ۱ واقعاً ترسناک هستند. نماهای دیگر مانند به تصویر کشیدن اولین مأموریت فضایی آرمسترانگ با «جمینای»[۴] ۸، به خاطر تعهد شزل به نمایش تمام جزئیات (جمینای ۸ درگیر چرخشهای خیلی سریعی شده بود) تقریباً غیرقابل مشاهده هستند. یک سکانس پرتاب به فضا کاملاً در اتاقک سفینه ضبط شده و آرمسترانگ و یک فضانورد دیگر انگار در یک تابوت فلزی پر سروصدا نشسته و با کمربند ایمنی به آن بسته شده بودند. بخشی از وجود من شدیداً میخواست شزل دوربین را به بیرون ببرد و به ما که دچار «ترس از فضاهای بسته»[۵] شدهایم اندکی آرامش ببخشد، ولی دوربین همیشه با آرمسترانگ میماند.
شزل این احساس اضطراب را برای سکانس نهایی فوقالعاده نخستین انسان به خدمت میگیرد، همان تیر خلاصی که مخاطبین میدانند در راه است و مشتاقانه منتظرش هستند. صحنههای روی ماه که با دوربین آیمَکس گرفتهشدهاند نفسگیر هستند و همان آرامش بصری را ارائه میدهند که کارگردان در طول فیلم از ارائه آن امتناع میکند. با اینکه نتیجه نهایی مأموریت آپولو ۱۱ نمیتوانست واقعاً شوکهکننده باشد، شزل میخواست تا آن را متمایز کند، از آن یک قله احساسی بسازد که بهندرت در محدوده ادراک انسان میگنجد؛ چیزیکه باعث شود آرمسترانگ تا ابد دورتر از دیگران باشد. این یک پایانبندی باشکوه و البته جدی برای کاملترین و تأثیرگذارترین فیلم شزل تاکنون است.
پینوشت:
[۱] Kubrickian
[۲] Silent Generation
[۳] NACA
[۴] Gemini
[۵] Claustrophobia
۲۷ آبان, ۱۳۹۷