رمبرت براون
اسپایک لی، کارگردان و فعال اجتماعی ضد نژادپرستی در مصاحبه با نشریه تایم از چالشهای زندگی و فیلمسازی در آمریکای نژادپرست میگوید و اینکه چطور همه این مسائل را در فیلم آخرش گنجانده و امید دارد تا با آن، آمریکا را از خواب بیدار کند.
امروز یک روز بسیار تماشایی در جزیرهی «مارتا وینیِرد» است. خانوادهها در خیابانهای پرازدحام شهر قدم میزنند، از آن طرف سفیدپوستانی که شلوارک به تن دارند قایقهایشان را به اسکله میبرند و بطریهای نوشیدنی خود را باز میکنند. در این میان «اسپایک لی»[۱] روی نیمکتی نشسته و در یک بعدازظهر شنبه با صدای بلند [برای من، یعنی مصاحبهکننده] سخنرانی میکند. او میگوید، «قدرت در دستان عامل نارنجی[۲] است. اگر این موضوع به ما انگیزه ندهد که تکانی به خود بدهیم و برای رأی دادن ثبتنام کنیم، نمیدانم چه چیزی میتواند به ما انگیزه بدهد.»
بهزودی مشخص میشود که چرا لی این مکان را انتخاب کرد. او میخواهد در مورد دونالد ترامپ، باراک اوباما، کالین کپرنیک[۳] و کوکلاسکلان[۴] صحبت کند، اما چرا در خفا این کار را انجام داد درحالیکه میتوانست آن را درملأعام و آشکارا انجام دهد تا همه بشنوند؟
لی برای فیلمبرداری صحنههای فصل دوم سریال نتفلیکس[۵] تحت عنوان «باید به دستش بیاورد»[۶] در جزیره وینیِرد به سر میبرد. این سریال مبتنی بر فیلمی بههمین نام در سال ۱۹۸۶ است که آغاز کار سینمایی او محسوب میشود، اما او زمانیکه فیلم «مالکوم ایکس»[۷] را میساخت خانهای در اوک بلافز[۸] ساخته بود و اکنون جزو کسانی به شمار میرود که همیشه به این منطقه میروند. جزیرهی وینیِرد عمیقاً با فرهنگ سیاهپوستان آمریکا عجین است و در روزهای آخر جولای به هر جای آن که قدم بگذاری، خانوادههای سیاهپوست حضور دارند. بااینحال، لی هنوز هم در آنجا خیلی به چشم میآید.
مسئله فقط چهرهی متفاوت او نیست. لی یک کولهپشتی برند مارس بلکمون[۹] (شخصیت نمادین فیلم اصلی «باید به دستش بیاورد») پوشیده و کلاهی بر سر دارد که روی آن کلمهی «بلاکا»[۱۰] (BLACKA) نوشتهشده که بهجای هرکدام از حروف A آن، کلاه سهگوش و سفید کلنزمن[۱۱] قرار گرفته است.
ضدِ سیستمِ موجود
اسپایک لی، هم برای خودش و هم برای فیلم جدیدش «بلکککلنزمن»[۱۲] یک تبلیغ ضدّ سیستم موجود است. این فیلم اولینبار در دهم ماه اوت در جشنوارهی فیلم کن اکران شد و دومین جایزهی مهم این رویداد یعنی «جایزه بزرگ کن» را از آن خود کرد. این فیلم مبتنی بر داستان واقعی زندگی «رون استالوورث»[۱۳] در اوایل دههی ۱۹۷۰ است. استالوورث اولین کارآگاه آفریقایی-آمریکایی است که برای ادارهی پلیس کٌلٌرادو اسپرینگز[۱۴] کار میکند. محوریت فیلم روی استالوورث (با بازی «جان دیوید واشینگتن»[۱۵]) و یک مأمور پلیسِ یهودی (با بازی «آدم درایور»[۱۶]) است که راهی منحصر بهفرد و پرخطر برای نفوذ در گروه نژادپرست کوکلاسکلان مییابند.
فیلم «بلکککلنزمن» فرصت دیگری برای یکی از صداهای برجستهٔ جامعه است تا درست در زمانیکه سیاست آمریکا نسبتبه نژاد و هویت شکستخورده، حرف بزند
از میان فیلمهایی که لی در طول بیش از یک دهه ساخته است، «بلکککلنزمن» قابلدرکترین کار او و اثری است که با بیشترین میزان تحسین منتقدان مواجه شد و فرصت دیگری برای یکی از صداهای برجستهی جامعه است تا درست در زمانیکه سیاست آمریکا نسبتبه نژاد و هویت شکستخورده، حرف بزند. این فیلم در سالگرد ناآرامیهای سال ۲۰۱۷ «شارلوتزویل»[۱۷] اکران شد. در این روز نژادپرستانِ طرفدار برتریِ نژاد سفید راهپیمایی کردند. سپس یک راهپیمایی در مخالفت با نژادپرستی و در تقابل با نژادپرستان شکل گرفت که طی آن یکی از «نئونازیها» با ماشین، تظاهرکنندگان را زیرگرفت و «هیتر هِیِر»[۱۸] ۳۲ ساله را کشت. تصاویر گرفته شده از راهپیمایی شارلوتزویل بهعنوان یک پس-درآمد برای این فیلم استفاده شده که مانند ضربهای ضروری [به مخاطب] عمل میکند، هم برای آنانی که فیلم را بهعنوان یک تلنگر تیرهٔ دیگری از تاریخ آمریکا درک کردهاند و هم برای آنانی که این فیلم دوساعته را بهاشتباه بهعنوان یک کمدی پلیسی تماشا میکنند. انتشار بهموقع فیلم (و استقبال اولیه از آن) بسیاری را بر آن داشت که بگویند اسپایک لی بازگشته است (آیا او اصلاً رفته بود؟ بیشتر در مورد آن سخن خواهم گفت).
این پروژه از طریق تهیهکنندهی این فیلم یعنی «جردن پیل»[۱۹] به لی رسید. اولین تجربهٔ کارگردانی او فیلم «برو بیرون»[۲۰] بود که تفسیر پیچیدهای در مورد موضوع نژاد در آمریکا نیز هست و بنا به عادت (و نه بهصورت بسیار دقیق) بهعنوان یک کمدی شرح داده میشود. این فیلم در سال ۲۰۱۷ بیشترین فروش را داشت و اسکار بهترین فیلمنامه را از آنِ پیل کرد.
زمانیکه لی مسئولیت این فیلم را بر عهده گرفت با واشنگتن (پسر دوست قدیمی و همکارش یعنی «دِنزل واشنگتن»[۲۱]) تماس گرفت و به او گفت کتاب استالوورث تحت عنوان «بلکککلنزمن» را بخواند. لی میگوید: «به او گفتم من تو رو از قبل تولدت میشناسم. بنابراین آزمون بازیگری نگرفتم و مجبورش نکردم که کتاب را بخواند. حتی قبل از اینکه متن را به او بدهم، میدانستم که او از پسِ آن برمیآید».
فیلم ناگهان با صحنهای از «اسکارلت اُهارا»[۲۲] در یک ایستگاه قطار در فضای بعد از جنگ آتلانتا در فیلم «بربادرفته»[۲۳] (محصول ۱۹۳۹) آغاز میشود. درحالیکه اسکارلت در میان انبوهی از زخمیها و کشتهها قدم میزند، موسیقی متن این کشت و کشتار آهنگ «دوستان قدیمی در خانه»[۲۴] است. سپس دوربین دور میشود و پرچم مندرس کنفدراسیون را که باافتخار تکان میخورَد، نشان میدهد.
لی زمانیکه یک دانشآموز بود طی یک سفر کلاسی در نیویورک فیلم «بربادرفته» را دید؛ زمانیکه این فیلم در تماشاخانهها در حال بازپخش بود. او میگوید، «بعد از تماشای فیلم، کسی در مورد بستر تاریخی و نقشهای کلیشهای «هَتی مَک دنیل»[۲۵] و «باترفلای مَک کویین»[۲۶] صحبت نمیکرد. تنها چیزی که گفته میشد این بود که “عالی بود، نه؟” و فیلم واقعاً هم عالی بود».
فیلم «تولد یک ملت» موجب تولد دوباره کلان شد و بنابراین مستقیماً مسئول قتل و کشتار سیاهپوستان بود، اما هرگز در مورد آن بحث نمیشود
تا زمانیکه لی به سن قانونی رسید، این درک گزینشی از تاریخ آمریکا همچنان در ذهن او تقویت میشد. هرچه بزرگتر میشد، این مسئله برایش پررنگتر میشد و هرچه بیشتر میفهمید احساس میکرد که نهتنها نیاز دارد که واقعیت را بیاموزد، بلکه باید آن را بیان کند. او زمانی را به خاطر میآورد که دانشجوی مدرسهی فیلم نیویورک بود و فیلم «تولد یک ملت»[۲۷] (۱۹۱۵) را برایشان نمایش دادند. لی میگوید: «آنها در مورد «دی. دبلیو. گریفیث»[۲۸] و فیلم او به ما درس دادند، اما هرگز آثار اجتماعی و سیاسی فیلم را بررسی نکردند». در آن دوران ک.ک.ک (جنبش کوکلاسکلان) فعالیت بسیار کمی داشت. لی میگوید، «این فیلم موجب تولد دوبارهی کلان شد و بنابراین مستقیماً مسئول قتل و کشتار سیاهپوستان بود، اما هرگز در مورد آن بحث نمیشود.»
لذتِ مشاجره
شما همهچیز را در رابطه با این موضوع در فیلم «بلکککلنزمن» یاد میگیرید و این امر برایتان عجیب نخواهد بود، درصورتیکه متوجه شوید لی واقعاً به چه چیزی اهمیت میدهد. سه ایدهٔ درهمآمیخته وجود دارد که او مرتباً به آنها بازمیگردد؛ هم بهعنوان یک سیاهپوست آمریکایی و هم بهعنوان هنرمندی که مصمم است آینهای برای جامعهٔ آمریکا باشد و همیشه امیدوار است که آمریکاییها بالاخره چشمانشان را باز کنند. اسپایک لی از آمریکاییها میخواهد که بیدار شوند. او میخواهد که در مورد کشورشان با خودشان صادق باشند و ملتمسانه از مردم آمریکا میخواهد که در مورد تاریخشان بیاموزند.
اگر بدانید که چگونه تأملکنید، چگونه مشاجره کنید و چگونه سکوت کنید، دیدن اسپایک لی برای شما لذتبخش خواهد بود. روی این صندلی، از کاراکتر اسپایک لیِ عصبانی که من در تمام عمرم در موردش شنیده بودم، خبری نیست. آیا او فردی بیپروا است که با نظر عموم مخالف و به خاطر هوش بالایش قدری ترسناک است؟ قطعاً همینطور است. آیا او فردی است که تحمل نمیکند کسی وقتش را تلف کند؟ کاملاً درست است. من این موضوع را به همان دلیلی دوست دارم که همیشه دوست داشتم عموی سیاهپوستم، در اتاقی از ۴۴ نفر از اعضای خانوادهاش در مورد سیاست، نژاد و انتقادهایش به اوباما صحبت کند.
لی بین این دو حالت که گاهی با شما صحبت میکند و گاهی شما را خطاب قرار میدهد تردید دارد. گویی هرلحظه ممکن است آخرین فرصت او برای بیان نظرش باشد، اما زمانیکه به انتهای یک گفته میرسد، به شما لبخندی میزند و چیزی میگوید شبیه این: «و یک نکتهی دیگر…».
لی اجازه نمیدهد در فیلم «بلکککلنزمن» تشابهات میان نژادپرستی دههٔ ۱۹۷۰ و امروز، بین اجرای قانون در آن زمان و اکنون، بین گروه کلان و جناح به اصلاح راست افراطی و بین رهبر ارشد ک. ک. ک یعنی «دیوید دوک» و دونالد ترامپ از چشم مخاطبان پنهان بماند
لی در بسیاری از فیلمهایش از ترجیعبند «بیدار شو» استفاده کرده است. برای مثال، جملهی اول فیلمِ «کار درست را بکن»[۳۰] و جملهی آخر فیلم «گیجی مدرسه»[۳۱]. این اصطلاح را در فیلم «بلکککلنزمن» نیز میشنوید. این تکرارها از دید برخی افراد «ناشیانه» بهنظر میآید. او اجازه نمیدهد در فیلم «بلکککلنزمن» تشابهات بین نژادپرستی دههٔ ۱۹۷۰ و امروز، بین اجرای قانون در آن زمان و اکنون، بین گروه کلان و جناح به اصلاح راست افراطی، و بین رهبر ارشد ک. ک. ک یعنی «دیوید دوک»[۳۲] و رئیسجمهور آمریکا دونالد ترامپ از چشم مخاطبان پنهان بماند. در یک صحنه، استالوورث به مأمور پلیس سفیدپوست میگوید که «آمریکا هرگز کسی مثل دیوید دوک را به عنوان رئیسجمهور انتخاب نخواهد کرد». مأمور پلیس اینگونه پاسخ میدهد: «از یه سیاهپوست بعیده که اینقدر سادهلوح باشه».
این سبک لی است که تعجب میکند پس چه زمانی بالاخره سیاهپوستان، لیبرالها و در کل، آمریکاییها دیگر فریب وضعیت را (که او به آن میگوید: «اوکی-دوکی»)[۳۳] نمیخورند. منظور او از این اصطلاح، ترفندهایی (به قول لی، دغلکاری، فریب، نیرنگ و حقه) است که آمریکاییهای سفیدپوست با مهارت از آنها استفاده میکنند تا کماکان در قدرت بمانند. لی دانشجوی رشتهی تاریخ است و بنابراین درک میکند که این ترفندها درکجا نهفتهاند و احتمالاً در آینده چه شکلی به خود میگیرند. مفهوم «اوکی دوکی» همواره در ذهن اوست و بهطور مفصل توضیح میدهد که علت این مسئله چیست.
سالهاست که اسپایک لی بهعنوان یک شخصیتِ اوقاتتلخ معرفی میشود. معنای پنهانی چنین نگاهی این است که «لی! تو که پولدار شدهای، پس چرا هنوز عصبانی هستی؟». این یک تلهٔ رایج است: جامعه میتواند کاری کند که سیاهپوستانِ موفق، بیش از آنکه گله کنند، لبخند بزنند و اسپایک لی میگوید که دیده است بسیاری از سیاهپوستانِ موفق، فراموش میکنند که چه کسی هستند و پیشینیانشان که بودهاند. لی میگوید: «این افراد دچار توهم میشوند و فکر میکنند که چون [در جامعه] پذیرفته شدهاند، دیگر سیاهپوست نیستند. این همان اوکی-دوکی است. الآن که در جامعه پذیرفته شدهای میتوانی بگویی اوکی-دوکی، اما آنان هنوز هم به تو بهعنوان یک سیاهپوست نگاه میکنند.»
لی شاهد بوده که چگونه ایالاتمتحده میراث برخی از سیاهپوستان بزرگ آمریکایی را از بین برده است تا زخمهایی را بپوشاند
لی این موضوع را میداند، چون تاریخ به او نشان داده است. او شاهد بوده که چگونه ایالاتمتحده میراث برخی از سیاهپوستان بزرگ آمریکایی را از بین برده است تا زخمهایی را بپوشاند. لی به من اشاره میکند و میگوید: «و یک موضوع دیگر. در سالهای آخر، محمدعلی [کِلی] یک قهرمان ملی و جهانی شده بود، اما پیش از آن، به خاطر مخالفتش با جنگ ویتنام از او یک شیطان ساخته بودند. در پایان عمرش، اکثر آمریکاییها طوری رفتار میکردند که انگار آن اتفاق هرگز رخ نداده بود.»
زمانیکه لی در مورد آنچه بر سر محمدعلی، «مارتین لوتر کینگ جونیور»[۳۴] و سایر رادیکالها آمد، حرف میزند، مشخصاً نگران این است که وقتی حرفها زده شد و کارها انجام شد، آمریکا چه بلایی سر او خواهد آورد. این یکی از دلایل پر سروصدا و بیمحابا بودن اسپایک لی است و بهنظر میرسد هرگز دست از این شیوه نخواهد کشید. آمریکاییها هنوز استحقاق این را ندارند که در کنار او راحت باشند. جملهی معروف «جیمز بالدوین»[۳۵] در سال ۱۹۶۸، میتواند امروز برای لی کاربرد داشته باشد: «خونسرد بودن، کار ما نیست».
او همواره مرزهایش را مشخص میکند، زیرا نمیخواهد خودش را به شکل سفیدپوستان درآورد. زندگی بهعنوان یک سیاهپوست در هر نوعی از جامعهٔ سفیدپوستان نیازمند این است که دیده شوی تا بتوانی در امنیت باشی. این نوع تفکر در همهجای جامعهٔ امروز آمریکا از هنر گرفته تا ورزش نفوذ کرده است. لی میگوید: «این نوع تفکر وجود دارد که ورزشکاران فقط باید به بالا و پایین زمینبازی بدوند، با توپ بازی کنند و دهانشان را ببندند، اما تاریخ نشان داده که اینگونه نخواهد بود و قدرتمندان این را دوست ندارند.»
اکنون این احساس شدت یافته است؛ بهخاطر وجود رئیسجمهوری که رمزی صحبت کردن را کنار گذاشته و همواره به سیاهپوستان برجستهٔ آمریکایی بهطور علنی حمله میکند. توئیتهای ترامپ در مورد هوش «لِبرون جیمز»[۳۶] نمونهی بارز این موضوع است. لی میگوید: «ترامپ حسی نسبتبه ورزشکاران سیاهپوست دارد. او خوشش نمیآید آنان اینقدر پول به دست بیاورند». اما موضوع عمیقتر از این چیزهاست. او ادامه میدهد: «این مسائل از قبل برنامهریزیشده است. موضوع مشکوک این است که او تلاش کرد رابطهی بین «مایکل جردن»[۳۷] و لِبرون را به هم بزند. این همان ضربالمثل قدیمی است که میگوید تفرقه بینداز و حکومت کن».
زشتیِ این فضا در فیلم «بلکککلنزمن» برجسته شده است. یک جمله هست که شخصیت تبلیغاتچی نژادپرستان در فیلم (با بازی «اَلِک بالدوین») که عزم کرده تا ترس از سیاهپوستان را در جامعه پخش کند، چهار بار آن را تکرار میکند. این جمله، گذشته و حال را ترسیم میکند: «ما در گذشته زندگی بسیار خوبی داشتیم».
اسپایک لی: «بنیان ایالاتمتحده آمریکا بر نسلکشی بومیان و بردهداری گذاشته شد»
همانند بسیاری از چیزهای دیگری که در این فیلم وجود دارد، شباهتهای بین دههی ۱۹۷۰ و حالحاضر آزار دهندهاند. این جمله نیز با مخاطبان ارتباط برقرار میکند، زیرا مربوط به نوعی احساس نوستالژی است که امروز هم بسیاری از مردم (حتی آنانکه آشکارا نژادپرست نیستند) دارند. زمانیکه میبینم لی به ترامپ (که لی هنوز هم از او بهعنوان عامل نارنجی یاد میکند) بد و بیراه میگوید و او را واکنش مستقیم جامعه به هشت سال داشتن رئیسجمهوری سیاهپوست میداند، همان جمله از فیلم را به یاد میآورم. از نظر لی، رئیسجمهور شدن ترامپ حاصل دیدگاه مردمی است که دوست دارند از تعطیلاتشان لذت ببرند و درگیر مسائل حساسیتبرانگیزی [مثل تلاش برای مقابله با نژادپرستی] نشوند.
او ادامه میدهد: «این موضوع مرا یاد نکته دیگری میاندازد. بگذارید دست از دروغ گفتن و چرتوپرت یاد دادن به بچهها برداریم. بنیان ایالاتمتحده آمریکا بر نسلکشی بومیان و بردهداری گذاشته شد.»
در این نقطه، صدای لی در اوج است و هر بار که یک موضوع بدیهی را مطرح میکند، میخندد. او درحالیکه در پیادهرو ایستاده و سه مرد در قایقشان او را نگاه میکنند، میگوید: «این بنیان آمریکاست، اصل تاروپودش. هیچکس وطنپرستتر از سیاهپوستان نبوده است، که البته نباید باشند.»
یکی از آن مردان از قایقش پیاده میشود و مکالمه ما را قطع میکند و میگوید: «[تیم بیسبال] یانکیها کارشون تموم نشد؟»
ورزش، حتی برای سیاهپوستان
این چهارمین نفری بود که در این یکساعتی که لی روی نیمکت بود، صحبتهای او را متوقف میکرد. دو نفرِ دیگر هم میخواستند در مورد ورزش صحبت کنند. مردم عاشق این هستند که با لی در مورد تیمهای ورزشی نیویورک صحبت کنند و این چیزی است که خودش با طرفداری شدید از تیمهای بیسبال و بسکتبال شهرش به سر خود آورده است.
در این لحظات دیواری که لی علیه اوکی-دوکی ساخته است، آنقدر کنار میرود که صمیمیت ایجاد شود. او از مکالمه روزانه با یک غریبه در مورد تیمهای نیکس[۳۹] و یانکی لذت میبرد. بااینحال در چنین وقتهایی دیوار محافظش نهتنها کنار نمیرود، بلکه دو برابر بلندتر است، زیرا افراد آنقدر احساس راحتی میکنند که صحبت در مورد ورزش به کارهای لی اولویت پیدا میکند. این امر به یاد ما میآورد که اکثر سفیدپوستان آمریکایی هنوز از این که درگیر کارهای اسپایک لی شوند، وحشت دارند، اما دوست دارند در مورد صحنههای جذاب ورزشی حرف بزنند. چسبیدن به ورزش یکی از راههای آسانی است که با استفاده از آن میتوان به سمت برابری دوید، بدون اینکه به تاریخ [روابط سیاهوسفید] بپردازیم.
لی میگوید، «برای ما استفاده از اصطلاحات فوتبالی یک بازی کلاسیک انحراف است. آنها در این زمینه استادند». «آنها» درواقع به هرکسی از «نژاد سفید» اشاره دارد که با اعضای حزب جمهوریخواه و هر گروهی از سفیدپوستان قدرتمند در مورد ورزش حرف میزنند. «این موضوع بهدرستی درک شده و دستخوش تغییر شده است؛ بنابراین، ما بهعنوان یک ملت، بهعنوان مردم آمریکا نباید به سمت اوکی-دوکی برویم. باید باهوش باشیم و اینگونه حواسمان پرت نشود.»
درحالیکه صدایش را پایین میآورَد، خم میشود و میگوید، «و شما میدانید زمانیکه آنها این کار را میکنند، مرا به نام کاکاسیاه و واژههای توهینآمیز دیگر میخوانند.»
زمانیکه من فیلم لی به نام «گولخورده»[۴۰] را در سال ۲۰۰۱ (وقتیکه دانشآموز سال اول دبیرستان بودم) دیدم، فقط ۴ سال بود که در کنار سفیدپوستان بودم. مادرم در بزرگ کردن یک پسر سیاهپوست خیلی باتدبیر بود، اما زمانیکه دید من در مدرسه خصوصی در آتلانتا که تفکرات پیشرو داشت و اکثر دانشآموزانش سفیدپوست بودند، در جمع پذیرفته شدم، وحشت کرد. مادرم از این میترسید که مبادا این موضوع در شکلگیری هویت من اثر بگذارد و سیاهپوست بودن من را از بین ببرد. این حس که من در جمع، ادغام میشوم به شکل نیرویی قوی درآمده بود و مادرم به کمک احتیاج داشت. اینجا بود که اسپایک لی وارد شد.
وقتی یک عصر یکشنبه در اتاق نشیمن این فیلم را تماشا کردم، احساسات بدی به سراغم آمد که هرگز حسشان نکرده بودم.
صبح دوشنبه، باحالتی عصبانی به مدرسه رفتم. هرچند این عصبانیت خیلی طول نکشید، کاملاً میدانستم که دیگر از این به بعد هرگز نمیتوانم به حالتی بازگردم که بهسادگی لبخند بزنم و سر تکان بدهم و طوری رفتار کنم که گویی همهچیز روبهراه است.
«این موضوع کاملاً تو را به همریخت، نه؟». این را لی با لبخندی که به دنبالش خندهای منحصر بهفرد آمد گفت و باعث شد چند نفر سرشان را به سمت ما بچرخانند.
لی آشوبگری است که بهوضوح میداند نقشش چیست: بیان مسائل دشوار هم در مورد تاریخ و هم در مورد وضعیت کنونی نژاد در آمریکا. فیلمی مانند «گولخورده» در آن زمان مورد استقبال قرار نگرفت، زیرا هیچکس آمادگی آن را نداشت
«گولخورده» (فیلمی که نقالی را به هالیوود وصل میکند) بهاندازه فیلم «بلکککلنزمن» دارای اهمیت است، زیرا لی فیلمهایی میسازد تا زخمهایی را باز کند که جامعهٔ سفیدپوست آمریکا میل دارد تظاهر کند درمان شدهاند. او آشوبگری است که بهوضوح میداند نقشش چیست: بیان مسائل دشوار هم در مورد تاریخ و هم در مورد وضعیت کنونی نژاد در آمریکا. فیلمی مانند «گولخورده» در آن زمان مورد استقبال قرار نگرفت، زیرا هیچکس آمادگی آن را نداشت. حدود دو دهه بعد، با آمدن فیلم «بلکککلنزمن» هم مردم دارند یاد میگیرند که چگونه چشمهایشان را باز کنند و هم فیلمساز کارش را تقویت کرده است. بااینحال، گویا گفتن این که اسپایک لی بازگشته است نوعی تمجید فریبکارانه است [ولی آنها نمیپسندد].
لی در حالیکه با شیطنت میخندد، میگوید، «آن جمله معروف برادر مارک تواین[۴۱] چیست؟». درست نمیدانم، او خیلی چیزها گفته. لی در حالیکه تلاش میکند بهخاطر بیاورد، میگوید: «چیزی شبیه این: مرگ من…». واضح است که این بخشی از یک جواب مهم است. لی میگوید: «در اینترنت جستجو کن، همین الآن در گوگل جستجو کن.»
من چیزی که او به دنبالش است را پیدا میکنم: «در بیان مرگ من بهشدت اغراق شده است».
لی میگوید، «برگشته است؟ مگر من کجا رفته بودم».
او حتی زمانیکه شوخی میکند، کارش را شوخی نمیگیرد. او میگوید: «من این کار را طی ۳۰ سال گذشته انجام دادهام. بهنظرم مهم است که مردم بدانند کِوین ویلموت[۴۲] و من (یعنی نویسندگان این فیلم) فیلمساز هستیم، اما هردوی ما استاد رسمی دانشگاه در رشتهٔ سینما نیز هستیم، بنابراین اینجا شوخی و بازی نمیکنیم؛ این زندگی و هدفِ بلندمدت ماست و آن را جدی میگیریم.»
نیمکتی را که محل سخنرانی ما شده بود، ترک میکنیم و پیاده به سمت رستوران دریایی نانسی میرویم. بدون اینکه دقیقاً بدانم چهکار میکنیم به دنبال لی بهطرف پیشخوان میروم. لی از یک کمکآشپز میپرسد: «داگ اینجاست؟». یک نفر میرود تا به دنبال او بگردد. لی با گوشی موبایلش ورمیرود و در حال فرستادن یک پیام است. اطرافیان کمکم موبایلهای خود را برمیدارند تا از او عکس بگیرند. دو دقیقه بعد، یک مرد سفیدپوستِ ریشو که کلاه کپ مردانه بر سر دارد، به سمت ما میآید. لی و او یکدیگر را در آغوش میگیرند. رفتار لی کاملاً عوضشده و موضوعی او را هیجانزده کرده است.
معلوم میشود که «داگ اَبدلنور» صاحب رستورانی است که کنار اسکله قرار دارد و قایقش هم آنجاست. قرار است سهتایی به قایقسواری برویم.
وقتی لی آماده میشود تا وارد قایق شود، اَبدلنور به او هشدار میدهد، «پایت را وسط چهارپایه بگذار». من هم همان کار را میکنم. اَبدلنور میگوید، «من به باراک هم همین را گفتم، گوش نکرد».
لی نسبتبه اینکه اوباما قبلاً در این قایق بوده حس خوبی دارد. ممکن است وینیِرد خانهٔ دوم او باشد، اما واضح است که این [یعنی حضور اوباما] یک رویداد محسوب میشود. وقتی راه میافتیم اَبدلنور هشدار میدهد که میخواهد کمی تندتر برود. لی سوئیشرت کلاهدار خود را میپوشد و کلاه آن را بر سر میگذارد. او پیشنهاد میدهد که من هم همین کار را بکنم تا کلاهم را باد نَبَرَد. اَبدلنور سرعت قایق را زیاد میکند و لی انگار که سوار ترن هوایی شده باشد، فریاد میکشد و دستهایش را جلو میآورد تا بهاصطلاح بزنیم قدش.
ده دقیقه بعد سرعتمان را کم میکنیم و لی از اَبدلنور چند سؤال در مورد «وَلِری جَرِت»[۴۳] میپرسد. او درحالیکه به تعدادی از خانهها اشاره میکند، با نوعی کنجکاوی کودکانه دوستداشتنی میپرسد: «چه کسی آنجا زندگی میکند: دایان سایر[۴۴]؟ تِد دَنسون[۴۵]؟ کارلی سایمون[۴۶]؟»
لی میگوید، تقریباً یک سال پیش همان صبحی که هیتر هِیِر کشته شد او در جزیره بود. اوباما هم آنجا بود. رئیسجمهور سابق در یک زمین گلف، درست در کنار خانه لی گلف بازی میکند. لی در مورد اوباما میگوید، «من شمارهٔ او را ندارم. او به من زنگ نمیزند. رابطهٔ ما به آن شکل نیست.» (باراک اوباما در اوایل آشناییاش با میشل اوباما، او را به تماشای فیلم «کار درست را بکن» بُرد).
آن روز لی مثل اغلب آمریکاییها، صبح خود را جلوی تلویزیون گذرانده بود. او پس از دیدن اخبار مربوط به راهپیمایی معترضان، تلویزیون را رها کرد و به نزدیکی گودال ۱۸ زمین گلف در حیاط پشتی رفت و آنجا مأموران سرویس مخفی اوباما را دید. سپس به سمت اوباما رفت. او میگوید: «من گفتم، آقای رئیسجمهور آیا درمورد اتفاقی که در شارلوتزویل افتاده چیزی شنیدهاید؟» و او چیزی نشنیده بود. «شوک را در چهرهاش دیدم. ۱۲ آگوست سال ۲۰۱۷ میلادی بود».
لی میگوید، وقتیکه تصاویر را دیدم، فهمیدم که آخرِ فیلمم چطور باید باشد. او میگوید، «من این اقدام وحشتناک تروریستهای رنگارنگ دستپرورده داخل را دیدم».
مرگ هِیِر اثر زیادی روی لی گذاشت و با مادر او «سوزان برو» تماس گرفت تا برای استفاده از تصاویر مرگ هِیِر در فیلم خود از او اجازه بگیرد. لی میگوید: «به کسیکه فرزند خود را از دست داده چه میتوانید بگویید؟». سوزان برو به او گفت که نقدهایی بر این موضوع میشد که چرا مرگ هِیِر که یک زن سفیدپوست بوده، اینچنین مورد توجه قرار میگیرد، درحالیکه مرگ بسیاری از رنگینپوستها نادیده گرفتهشده است. لی به این موضوع اهمیتی نداد. او میگوید، «من هِیِر را یک قهرمان میدانم و اصلاً مهم نیست که دیگران چه میگویند».
در شارلوتزویل، آمریکاییها مجبور بودند با این واقعیت کنار بیایند که در کشوری زندگی میکنند که طرفداران برتری نژادی سفیدپوستان علناً و بدون هیچ محکومیتی از طرف کاخ سفید، راهپیمایی میکنند. ما اجازه میدهیم کودکان سیاهپوستِ غیرمسلح کشته شوند و عده زیادی از رنگینپوستان زندانی شوند. پس از یک رئیسجمهور سیاهپوست که مجبور بود برای هشت سال مراقب زبانش باشد، یک رئیسجمهور سفیدپوست روی کار آمده که بیصداقتی عادت همیشگی اوست. بسیاری از آمریکاییها با مشاهده نشانههای پیشرفت دوران ریاستجمهوری اوباما تشویق میشدند به سمت احساس رضایت حرکت کنند. بااینحال، همه این دستاوردها میتوانند بهراحتی از دست بروند، مخصوصاً در جامعهای که مقابل هرکسی که نظم غالب را تهدید کند، جبهه میگیرند. لی به مدت بیش از سی سال تلاش کرده است این مطلب را به ما بگوید. او امیدوار است که ما آماده شنیدن آن باشیم.
پینوشت:
[۱] Spike Lee
[۲] عامل نارنجی یک مادهی سمی خطرناک است که در جنگ آمریکا علیه ویتیام استفاده شد. اسپایک لی آنرا به طور استعاری برای اشاره به دونالد ترامپ، رییسجمهور آمریکا به کار میبرد.
[۳] Colin Kaepernick
[۴] Ku Klux Klan
[۵] Netflix
[۶] She’s Gotta Have It
[۷] Malcolm X
[۸] Oak Bluffs
[۹] Mars Blackmon
[۱۰] BLACKA
[۱۱] Klansman
[۱۲] BlacKkKlansman
[۱۳] Ron Stallworth
[۱۴] Colorado Springs
[۱۵] John David Washington
[۱۶] Adam Driver
[۱۷] Charlottesville, Va.
[۱۸] Heather Heyer
[۱۹] Jordan Peele
[۲۰] Get Out
[۲۱] Denzel Washington
[۲۲] Scarlett O’Hara
[۲۳] one With the Wind
[۲۴] Old Folks at Home
[۲۵] Hattie McDaniel
[۲۶] Butterfly McQueen
[۲۷] The Birth of a Nation
[۲۸] D.W. Griffith
[۲۹] David Duke
[۳۰] Do the Right Thing
[۳۱] School Daze
[۳۲] David Duke
[۳۳] okey-doke
[۳۴] Martin Luther King Jr.
[۳۵] James Baldwin
[۳۶] LeBron James
[۳۷] Michael [Jordan]
[۳۹] Knicks
[۴۰] Bamboozled
[۴۱] Mark Twain
[۴۲] Kevin Willmott
[۴۳] Valerie Jarret
[۴۴] Diane Sawyer
[۴۵] Ted Danson
[۴۶] Carly Simon
۲۴ دی, ۱۳۹۷