فیلیپ بال
اینکه ما بهظاهر چقدر در مورد بیگانهها (موجودات فرازمینی) میدانیم من را بسیار متعجب میکند. آنها تمدنهایی مبتنی بر تکنولوژی و سفینههای آزمایشی در سراسر کهکشان ساختهاند و تشکیلاتی برای برداشت انرژی در اطراف ستارگان خود ایجاد میکنند. آنها برای ما سلامهای میانستارهای ارسال میکنند. هرچند که ما نمیتوانیم مطمئن باشیم که وقتی برنامههای رادیو تلویزیونی ما در آینده به آنها برسد، آیا آنها مشتاقانه در انتظار رسیدن قسمتهای بعدی سریالهایی که ما تولید میکنیم، خواهند بود یا خیر. اما احتمالاً اینطور باشد.
ما این چیزها را از کجا میدانیم؟ آنها را از روش معمول علمی یعنی مشاهده کشف نکردهایم بلکه این چیزها را از روی عقل و منطق میدانیم، چون در سینماها این چیزها را دیدهایم. چون اگر خودمان هم بودیم همین کارها را میکردیم. در واقع وقتی شروع به گمانهزنی میکنیم که بیگانههای پیشرفته چگونه هستند، در حقیقت داریم در مورد خودمان صحبت میکنیم.
میل غریزی ما به تصور کردن حیات در خارج از کرهی زمین به داستانهای علمیتخیلیِ نخستین در قرن هفدهم میلادی بر میگردد، مانند رمان تاریخ کمدی دولتها و امپراتوریهای جهانهای ماه و خورشید[۱] (۱۶۵۷) اثر نویسندهی فرانسوی «سیرانو دِ برژُراک»[۲]. در این رمان، سیرانو یک چشمانداز ماهگونه را تصویر میکند که ساکنانش انسان-حیوانهای عظیمالجثهای هستند که به نوعی توانستهاند جامعهی تروتمیزی مانند یک جامعهی اروپایی بسازند و به بحث در مورد ارسطو و الهیات مسیحی میپردازند. از زمان سیرانو تاکنون، ژانر علمیتخیلی بیشتر اینگونه بوده است. امپراتوریهای کهکشانی مجموعه رمانهای بنیاد[۳] اثر آیزاک آسیموف (۱۹۴۲-۱۹۹۳) و نیز سری جنگ ستارگان و پیشتازان فضا دارای شخصیتهای داستانی مبتنی بر انسانهای قوی اواخر قرن بیست هستند که صرف نظر از مقدار موی بدن یا تعداد شیار در پیشانی، از نظر روانشناسی و انگیزه بسیار قدرتمندند.
فرضیات شخصی مذکور در مورد تمدنهای بیگانه، سپتامبر گذشته از صفحهی سینما به ژورنالهای علمی جهید. این پس از آن روی داد که ستارهشناس دانشگاه ییل تابتا بویاجیان[۴] و همکارانش با استفاده از تلسکوپ فضایی کپلر گزارش دادند، نور ناشی از ستارهی موسوم به کی. آی. سی. ۸۴۶۲۸۵۲ نمایانگر نوسانات شدید و سریعی است که نمیتوان آنها را با هیچ فرایند طبیعی شناخته شدهای توضیح داد. بویاجیان گفت یک گروه از ستارههای دنبالهدار ممکن است جلوی نور این ستاره را گرفته باشند اما ستارهشناس دانشگاه ایالتی پنسیلوانیا، جیسون رایت و همکارانش یک نظریهی جایگزین تحریکآمیز و در عین حال غیرمحتمل را اضافه کردند: سوسو زدن کی. آی. سی. ۸۴۶۲۸۵۲ ممکن است به خاطر سایهی در حال گذر یک سازهی غول پیکر باشد که توسط مهندسان فرازمینی ساخته شده است.
ایدهی مربوط به سازهای که به دور ستاره میچرخد را اولینبار در دههی ۱۹۶۰ میلادی فیزیکدان متولد انگلستان، فریمن دایسِن، مطرح کرد. او استدلال کرد که هر تمدنی که توان فنی کافی داشته باشد، دست به ساخت یک سامانهی خورشیدی عظیم در فضا خواهد زد تا بتواند از طریق آن نیاز بالای خود به انرژی را برطرف کند. اظهار نظر رایت دربارهی یک فضای دایسِنی واقعی [یعنی یک فضای کروی که کل سیاره را در بربگیرد] به دور کی. آی. سی. ۸۴۶۲۸۵۲ با احتیاطهای لازم مطرح شد اما اظهار نظر در مورد کشف فضاییها چیزی نیست که مخفی بماند و سر و صدا نکند. خیلی زود رسانهها تیتر زدند و این ایده را در سراسر جهان در بوق و کرنا کردند. محققان دیگر نیز صدا را بالاتر بردند و شروع به ردیابی پیامهایی کردند که از کی. آی. سی. ۸۴۶۲۸۵۲ میآید. محققان در جستجوی خود روی امواج رادیویی و پالسهای لیزری تمرکز کردند، یعنی همان سیگنالهایی که ما در زمین استفاده میکنیم، و این امر نشانهی خودشیفتگی ما در انتخاب رویکرد پژوهش بود.
در تمام مدتی که دانشمندان در جستجوی حیات فرازمینی بودهاند فرازمینیها را بهصورت خود ما مجسم کردهاند. میتوان ادعا کرد که این جستجو با انتشار یک مقاله در ژورنال علمی نیچر توسط جوزپه کوکانی و فیلیپ موریسون در سال ۱۹۵۹ شروع شد. استدلال آنها این بود که «در نزدیکی ستارههای که نسبتاً شبیه خورشید است، تمدنهایی هستند که علایق علمی و ظرفیتهای فنی بسیار بالاتری از علایق و ظرفیتهای ما دارند». این دو دانشمند پس از آن گفتند که فرازمینیهای یاد شده «یک کانال ارتباطی تعبیه کردهاند که روزی برای ما آشکار خواهد شد». چنین سیگنالهای فرازمینیای به احتمال زیاد به شکل امواج رادیویی هستند که در کل کائنات وجود دارد و حاوی پیامی هستند که مشخص است که مصنوعی است، مانند امواجی که رشتهای از اعداد اول کوچک یا جمع و تفریقهای ساده را تشکیل میدهد.
در جستجوی هوش فرازمینی
هیچ چیز در این ادعا غیرمعقول نبود، بلکه ادعای مذکور بهطور مشخص نتیجهی سؤال دو دانشمند باهوش بود که میپرسیدند: «اگر ما جای آنها بودیم چه کار میکردیم؟». از آن زمان تاکنون، پیشنهاد کوکانی و موریسون مبنیبر جستجو برای انواع سیگنالهای آشنا که از انواع فناوریهای آشنا میآیند، تا حد زیادی جستجو برای هوش فرازمینی را شکل داده است. امروزه، ستارهشناس هاروارد «آوی لُوب» معتقد است که امکان دارد گشتن به دنبال آثار اسپکتروسکوپی کلوروفلوروکربنها در جو سیارههای موجودات فرازمینی ایدهی خوبی باشد، ظاهراً به این دلیل که ممکن است آنها مثل ما یخچال داشته باشند (یا شاید هم مثل ما دیوانهی اسپری مو باشند). دانشمندان دیگر پیشنهاد کردهاند که میتوانیم با جستجوی آلودگی نوری شهرها، حرکتهای پادمادهای سفینههای آنها (به سبک سفینه انترپرایز)، یا برق تشعشعهای حاصل از جنگ هستهای به دنبال فضاییها باشیم. همهی اینها بهطرز وحشتناکی انسانمانند به نظر میرسند.
دفاع بدیهی از این رویکرد این است که اگر شما واقعاً بخواهید به خودتان زحمت بدهید و به دنبال هوش فرازمینی بگردید، بالاخره باید از جایی شروع کنید. این که ما میل شدیدی به جستجو برای حیات در جای دیگر داریم احتمالاً به میل طبیعی ما به اکتشاف محیطمان و تبلیغ خودمان برمیگردد. ضمناً اگر (و این نسبتاً محتمل است که) تمام حیات پیچیدهی موجود در کائنات از طریق یک فرایند تکاملی مبتنی بر رقابت داروینی ریشه گرفته باشد، معقول است که تصور کنیم که حیات، به سمتی تکامل پیدا کرده که کنجکاو و توسعهطلب باشد، نه؟ اما خب، اینطور نیست که همهی اجتماعات بشری میل داشته باشند، از روستاهای خود خارج شوند و همچنین نمیتوان گفت الزاماً تکامل داروینی نیروی غالب شکل دهندهی تکامل بشر در طی هزاره بعد خواهد بود (چه رسد به یک میلیون سال).
اشکال مبتنیساختن جستجو برای هوش فرازمینی بر تمایلات و اختراعات خودمان این است که این امر فکر ما را محدود به یک مسیر بسیار باریک میکند. این محدودیتها حتی قبل از اینکه موریسون و کوکانی جستجو برای هوش فرازمینی را پایهریزی کنند به وجود آمده بودند. در سال ۱۹۵۰، فیزیکدان ایتالیایی انریکو فرمی داشت با همکارانش در مورد وجود موجودات فرازمینی هوشمند که در حال اکتشاف کیهان هستند، فکر میکرد. او استدلالش این بود: «اگر موجودات دیگر توان سفر بین ستارهها را داشتند، قطعاً تا حالا آمده بودند و نگاهی به ما انداخته بودند؛ پس آنها کجا هستند؟». تناقض فرمی هنوز هم بهعنوان یک استدلال در مورد نادر بودن حیات هوشمند در کائنات نقل میشود. یکی از راهحلهای پیشنهادی «موسسهی جستجو برای حیات فرازمینی هوشمند» (که نامش هدفش را فریاد می زند) این است: «فرازمینیها سود و زیانها را تحلیل کردهاند و دریافتهاند که سفرهای بینستارهای بیش از حد پرهزینه و پرخطرند. «شاید» هم کهکشان از تمدنهای متعدد آباد شده باشد اما ما در یک حومهی کسلکننده باشیم. شاید هم زمین بهعنوان «نمایشگاهی برای توریستها یا جامعهشناسان فرازمینی در انزوا نگه داشته شده است».
بامزه است. این فضاییها [آنقدر شبیه ما هستند که] من تقریباً احساس میکنم که آنان را میشناسم.
آیا این ناتوانیهای تخیل بدان معنا است که ما باید در مورد اینکه تمدنهای فرازمینی ممکن است چه کاری انجام دهند یا انجام ندهند ساکت شویم؟ نه، اصلاً اینطور نیست؟ من حدس میزنم گمانهزنی به این شکل یکی از منافع حاصل از درک محدودی است که بشر در این کیهان کسب کرده است. اما ما چگونه میتوانیم از خودمحوری و استعارههای خستهکنندهی هالیوودی گذر کنیم؟
یک توصیه این است که ژانر علمیتخیلی، زیادی حواسمان را پرت نکند. برخی از داستانهای علمیتخیلی فوق العادهاند، اما نباید فراموش کنیم که اینها تنها داستان هستند و برای داستان گفتن باید شخصیتها و ماجراهایی ساخت که برای ما قابل درک باشند. و به همین خاطر است که داستانهای علمیتخیلی کلاسیک مانند تپه[۵] (۱۹۵۶) اثر فرانک هربرت و پایان کودکی[۶] (۱۹۵۳) اثر آرتور کلارک تا داستانهای مبسوط کیم استنلی رابینسون و یان بنکس رهبر و دیکتاتور، قهرمان زن و مرد، ناوگان سفینهای و امپراطوری دارند. فضای دایسون خود در رمان ستارهساز[۷] (۱۹۳۷) اثر «اولاف اتپلدان» شکل گرفت و آشکارا از آن الهام گرفته بود. وقتی ما روایتهایی را برای جستجوی هوش فرازمینی به کار میبریم که دارای محوریت انسانی هستند، لازم است به یاد داشته باشیم که تنها به یک آینهی معوج نگاه میکنیم. این هشدار ممکن است ما را بر آن دارد تا هنگام فکر کردن به حیات فرازمینی جسورتر و خیالپردازتر باشیم و نیز به این فکر بیفتیم که آیا ممکن است راه قویتری برای کشف احتمالات موجود، وجود داشته باشد یا نه.
اگر کمی عمیق فکر کنید این احتمال وجود دارد که ایدههای خلاقانهتری دربارهی چگونگی وجود فرازمینیهای هوشمندی که تاکنون ناشناخته ماندهاند بیابید. شاید موجودات فوق پیشرفته، دنیای فیزیکی را رها کرده و در گوشه و کنارهای ابعاد فراتر از سهبُعد زندگی میکنند. شاید از جسمشان خارج شده و هوش آنها در انبوهی از ذرات پخش شده است، مانند ابر سیاه در رمان علمی تخیلی با همین نام (۱۹۵۷) اثر ستارهشناس انگلیسی فرد هویل (که نمونهای نادر از یک دانشمند بهواقع خلاق در داستاننویسی بود). شاید زندگی یک فرازمینی فوق هوشمند برای ما بهطرز غیرقابل درکی کسل کننده یا پیچیده باشد.
یا شاید هم آنها به یک شیوه زندگی سادهتر روی آورند، مانند نسلهای بعدی بشر که مغز کوچکتری دارند و مثل خوکهای آبیای هستند که روی صخرههای داستان مجمعالجزایر گالاپاگوس[۸] (۱۹۸۵) نوشته کرت وُنگات زندگی میکنند.
پینوشت:
[۱] The Comical History of the States and Empires of the Worlds of the Moon and Sun
[۲] Cyrano de Bergerac
[۳] Foundation
[۴] Tabetha Boyajian
[۵] Dune
[۶] Childhood’s End
[۷] Star Maker
[۸] Galápagos
۲۸ آذر, ۱۳۹۷