مجله هنری پشت صحنه

منو اصلی

منومنو
  • هنر و ساینس
    • آینده‌شناسی
    • تکنولوژی
    • صنعت
  • هنر و علوم انسانی
    • اقتصاد
    • تاریخ
    • جامعه‌شناسی
    • دین و آخرالزمان
    • روان‌شناسی
    • سیاست
    • فرهنگ عمومی
    • فلسفه
  • موضوعات ویژه
    • زنان هالیوود
    • ساینتولوژی
    • علمی تخیلی
    • هوش مصنوعی
  • ویدئوها
  • درباره
    • درباره ما
    • تماس با ما
    • همکاری

logo

منومنو
  • هنر و ساینس
    • آینده‌شناسی
    • تکنولوژی
    • صنعت
  • هنر و علوم انسانی
    • اقتصاد
    • تاریخ
    • جامعه‌شناسی
    • دین و آخرالزمان
    • روان‌شناسی
    • سیاست
    • فرهنگ عمومی
    • فلسفه
  • موضوعات ویژه
    • زنان هالیوود
    • ساینتولوژی
    • علمی تخیلی
    • هوش مصنوعی
  • ویدئوها
  • درباره
    • درباره ما
    • تماس با ما
    • همکاری
صفحه اصلی›هنر و علوم انسانی›جامعه‌شناسی›دیزنی و ماهیتِ در حال تغییرِ زنانگی
رقصنده با موش‌ها

دیزنی و ماهیتِ در حال تغییرِ زنانگی

دیزنی چگونه در فیلم‌های پرنسسی‌اش، جنسیت گرایی و نژادپرستی را به تصویر می‌کشد؟
دسته‌بندی: جامعه‌شناسی فرهنگ عمومی مقاله

کالج گتیزبرگ

کالج گتیزبرگ (Gettysburg College) در سال ۱۸۳۲ تاسیس شد و در دوران جنگ‌های داخلی آمریکا به عنوان چراغ راهنمای «روشنفکری و مسئولیت اجتماعی» شناخته می‌شد. متن پیش رو از میان پایان‌نامه‌های برتر دانشجویی سال اخیر این کالج انتخاب شده است.

مترجم: سیدمرتضی موسوی
منبع: The Cupola
حجم مقاله: ۳۸۰۰ کلمه

اشتراک‌گذاری

آدرس کوتاه: BTSMag.ir?p=5630

پاسخ دادن لغو پاسخ

دسته‌بندی:
جامعه‌شناسیفرهنگ عمومی

کالج گتیزبرگ

کالج گتیزبرگ (Gettysburg College) در سال ۱۸۳۲ تاسیس شد و در دوران جنگ‌های داخلی آمریکا به عنوان چراغ راهنمای «روشنفکری و مسئولیت اجتماعی» شناخته می‌شد. متن پیش رو از میان پایان‌نامه‌های برتر دانشجویی سال اخیر این کالج انتخاب شده است.

مترجم: سیدمرتضی موسوی
منبع: The Cupola
حجم مقاله: ۳۸۰۰ کلمه

این مقاله با ارائه تحلیلی بر تاریخچه یکی از مشهورترین کمپانی‌های سرگرمی دنیا، به بحث پیرامون جنسیت گرایی و نژادپرستی رایج در انیمیشن های پرنسسی دیزنی می پردازد و ضمن بررسی پیامدهای آن، به این پرسش پاسخ می دهد که مسئولیت دیزنی در قبال آنچه برای مخاطبانش _ به طور خاص کودکان _ به نمایش می گذارد، چیست؟

 

مقدمه

دیزنی به عنوان یکی از قدرتمندترین شرکت‌های صنعت سرگرمی قادر است با داستان‌های  فرا زمانی خود مخاطبان را جذب کند. این کمپانی از زمان شروع به کار خود در سال ۱۹۲۳، رشدی بالغ بر ۱۱۰ میلیارد دلار داشته است (Dennison, 2018). دیزنی در سراسر جهان مشتریانی دارد که با محتوا و محصولات تولیدی آن– فیلم‌های جدید، شخصیت‌ها، آثار کلاسیکی که به صورت دوره‌ای از دیزنی والت[۱] منتشر می‌شوند و …- ارتباط برقرار می‌کنند. مشتریان پولشان را به جیب این شرکت می‌ریزند تا از بخشی از جادوی دیزنی که با عنوان «تفریحی کاملا سالم و خانوادگی» تبلیغ می‌شود، لذت ببرند. (Cappiccie, Chadha, Lin, & Snyder, 2012) اما کمپانی دیزنی در پس پردهٔ این کمپین‌های تبلیغاتی و فیلم‌های نمادین، آنقدری که تصویرش نشان می‌دهد، مترقی نیست. در واقع اگر به مفاهیمی که پشت داستان‌ها و شخصیت‌هایی که دوست داریم، نگاه کنیم متوجه می‌شویم که کلیشه‌های جنسی و نژادپرستانه در فیلم‌های دیزنی رایج هستند.

دیزنی به نحوی این کلیشه‌ها را به تصویر می‌کشد که برای اغلب مخاطبان و به خصوص کودکان که بخش عمدهٔ آن‌ها را تشکیل می‌دهند، چندان واضح نباشد. مقالات زیادی درباره نژادپرستی و دیدگاه‌های جنسی که در فیلم‌های پرنسسی دیزنی وجود دارند نوشته شده است. در حالی که انیمیشن‌سازی، جلوه‌های ویژه و خطوط داستانی فیلم‌های دیزنی در طول تاریخ صد ساله‌اش تغییر کرده اما پرنسس‌ها همچنان در قالب همان نقش‌های به شدت زنانه به تصویر کشیده می‌شوند و اشارات نژادپرستانهٔ زیادی در این فیلم‌ها وجود دارد.

با آنالیز فیلم‌های پرنسسی توضیح خواهم داد که دیزنی چطور در نشان دادن کلیشه‌های جنسی و نژادپرستانه پیشرفت‌هایی داشته، اما در از بین بردن این موانع و مثبت نشان دادن برابری جنسی و تنوع نژادی شکست خورده است. برای روشن کردن استدلالم ابتدا پیش‌زمینه‌ای از دوره‌های کاری دیزنی و اینکه در هر دوره چه فیلم‌های پرنسسی تولید شد ارائه خواهم کرد. نمونه‌هایی خواهم آورد که نشان می‌دهد چطور چندین فیلم‌ پرنسسی کلیشه‌های جنسی و نژادی را به تصویر کشیدند و در مورد پیامدهای این واقعیت و اثری که بر روی مخاطبان کودک (به طور مشخص دختران و به طور خاص دختران سیاه‌پوست به واسطهٔ تبعیض‌هایی که با آن‌ها مواجه هستند) می‌گذارد و همچنین مسئولیت دیزنی در قبال مخاطبانش، بحث خواهیم کرد.

مشتریان پولشان را به جیب این شرکت می‌ریزند تا از بخشی از جادوی دیزنی که با عنوان «تفریحی کاملا سالم و خانوادگی» تبلیغ می‌شود، لذت ببرند. اما کمپانی دیزنی در پس پردهٔ این کمپین‌های تبلیغاتی و فیلم‌های نمادین، آنقدری که تصویرش نشان می‌دهد، مترقی نیست

 

دوران کلاسیک

دوران کلاسیک (شروع از سال ۱۹۳۷) دوره طلایی دیزنی بود، دوره‌ای که «سفیدبرفی و هفت کوتوله»، «سیندرلا» و «زیبای خفته» منتشر شدند. موفقیت این دوره باعث شد دیزنی در صنعت فیلم و انیمیشن مشهور شود. اگرچه پس از مرگ «والت» و «روی دیزنی»، این شرکت «با افزایش حجم بدهی‌ها مواجه شد» (May 2011). و شهرت و محبوبیت دیزنی تا زمانی که «مایکل آیزنر»[۲] و «جفری کاتزنبرگ»[۳] رهبری آن را بدست بگیرند، رو به کاهش بود. دوران رنسانس (دهه ۱۹۸۰ تا دهه ۱۹۹۰) «با انتشار ۱۲ فیلم با نقش اصلی‌ مونث، حاکی از دوباره قدرتمند شدن دیزنی بود» (May, 2011). از جمله این فیلم‌ها می‌توان به «پری دریایی کوچک»، «دیو و دلبر» و «علاءالدین» اشاره کرد. این فیلم‌ها نشان می‌دادند که دیزنی به آرامی همراه با امواج فمنیسم پیش می‌رفت. هرچند «به تصویر کشیدن نقش‌های جنسیتی از زمان مرگ والت دیزنی تغییر چندانی نکرده بود» (Wiersma 2000). دوره بعدی که اکثرا به آن دوره پسا رنسانس می‌گویند با فیلم «شاهدخت و قورباغه»[۴] شناخته می‌شود؛ اولین فیلم دیزنی که یک پرنسس سیاه‌پوست داشت.

دیزنی همیشه توسط مدیران سفیدپوست‌ مدیریت شده است و این مسئله نشان می‌دهد چرا تمام فیلم‌های پرنسسی شامل گونه‌ای از کلیشه‌های جنسی و نژادی هستند.

دیزنی همیشه توسط مدیران سفیدپوست‌ مدیریت شده و فیلم‌های پرنسسی هم توسط افراد سفیدپوست‌ تولید شده است. این مسئله نشان می‌دهد چرا تمام فیلم‌های پرنسسی شامل گونه‌ای از کلیشه‌های جنسی و نژادی هستند و چرا «از دوازده پرنسس دیزنی هفت‌تایشان سفید هستند» (Cordwell, 2016)؛ و آن‌هایی که از افسانه‌ها و داستان‌های قدیمی اقتباس نشدند هم زنان را از دیدگاه نژادپرستانه اروپایی به تصویر می‌کشند. مدیریت مردان سفید پوست باعث شده «شخصیت کلیشه‌ای پرنسس‌ها تا پایان قرن بیستم و در دوران موج سوم فمنیسم تغییر نکند» (Trulson, 2017) اگرچه جنبش فمنیستی از خیلی قبل‌تر از این‌ها در جریان بود. «جک کری» در یادداشت «جادوگر آمریکایی»[۵] اشاره می‌کند: «دیزنی باورهای استواری دارد که ریشه در گرایشات پروتستان و ارزش‌های آنگلوساکسون داشته و این باورها شامل نگاهی کاملا سنتی نسبت به زنان نیز می‌شوند»، نگاهی که جایگاه زنان را در خانه می‌داند. دیزنی در ساخت اولین فیلم‌های پرنسسی، به داستان‌های افسانه‌ای اروپایی رنگ و بوی آمریکایی داد، «در نتیجه این فیلم‌ها بازتاب دهنده ارزش‌های جریان اصلی همانند اخلاق کاری پروتستان بودند» (Wormer & Juby, 2016).

در فیلم سفیدبرفی و هفت کوتوله، سفیدبرفی آواز می‌خواند، به آرامی گل می‌چیند و از حیوانات مراقبت می‌کند. تمام این‌ موارد از این نگاه کلیشه‌ای که زنان باید آرام و پرستار باشند، حمایت می‌کنند. علاوه بر این‌ها سفیدبرفی منتظر است تا آزاد شود و به مردی نیاز دارد تا پس از آن با خوشی زندگی کند. درحالی که «کوتوله‌ها به توانایی سفیدبرفی برای پخت و پز و شست و شو و کارهای خانه نیاز داشتند او برای حفظ امنیتش به کوتوله‌ها نیاز داشت» (Matyas, 2010) این موضوع از کلیشه‌ مردان به عنوان محافظان تاریخی و زنان به عنوان موجوداتی ظریف و شکننده حمایت می‌کند.

دیزنی باورهای استواری دارد که ریشه در گرایشات پروتستان و ارزش‌های آنگلوساکسون داشته و این باورها شامل نگاهی کاملا سنتی نسبت به زنان نیز می‌شوند، نگاهی که جایگاه زنان را در خانه می‌داند!

در فیلم سیندرلا (۱۹۵۰)، سیندرلا مسئول مرتب کردن خانه می‌شود و با اینکه رفتار بدی با او می‌شد اما او پاک، مهربان و با شخصیت باقی می‌ماند، با حیوانات ارتباط دارد و به دنبال پیدا کردن خوبی در همه افراد است (Gamboa et al., 2014). سومین فیلم پرنسسی دوران کلاسیک، «زیبای خفته» است. این فیلم هم از هنجارها و کلیشه‌های زنانه حمایت می‌کند. همانند سیندرلا، «آئورا»[۶] هم کارهای خانه را انجام می‌دهد. سه پری به او ویژگی‌هایی می‌دهند که تاکیدی بر ایده‌آل‌های زنانه هستند؛ زیبایی، خوانندگی و خوابیدن تا زمانی که بوسه حقیقی عشق را دریافت کند. هماهنگی این شخصیت‌های مونث و الگوهای زنانگی سفید، چندان باعث تعجب نیستند؛ چون این فیلم‌ها در دوره‌ای ساخته شدند که «زن خانه بودن، عادی بود»  (Higgs, 2016). دیزنی شخصیت‌های مونث را به شکل افرادی جوان و شکننده تصویر می‌کند، که لباس‌های ظریف زنانه می‌پوشند و برای زیبایی‌شان مورد تحسین قرار می‌گیرند. افراد درمانده‌ای که منتظر شوالیه‌ای شجاع هستند تا از راه برسد و آن‌ها را آزاد کند. این نوع تصویرسازی از زنان باعث تقویت باور قدیمی جامعه نسبت به آن‌ها می‌شود.

پرنسس‌های کلاسیک قبل از موج دوم فمنیسم خلق شدند و همه آن‌ها زنان را از نظر نقش و کیفیت زندگی به صورتی یکسان به تصویر کشیده‌اند. این مورد نشان دهنده عدم پیشرفت دیزنی در ارتقاء دادن نقش شخصیت‌های اصلی زن است. این شیوه به تصویر کشیدن زنان، این پیام را ارسال می‌کند که «آن‌ها رام، مطیع، به شدت احساسی و وابسته به مردان هستند و شادی حقیقی، پایداری و سلامتی را فقط با پیدا کردن عشق حقیقی‌شان بدست می‌آورند» (Davis, 2014)

حتی نام این پرنسس‌ها هم نشان می‌دهد که تصور نسبت به زنان چطور بوده است. کلمه‌های «برف» و «سفید» نشان دهنده یک چیز پاک و بی‌گناه هستند. «سیندرلا» هم نشان دهنده خاکستر است که به راحتی می‌توان آن را فوت کرد و کنار زد. «آئورا» هم نشان دهنده گلی است که زیبایی موقتی دارد. (Higgs, 2016)

 

«سفیدبرفی و هفت کوتوله» از کلیشه‌ مردان به عنوان محافظان تاریخی و زنان به عنوان موجوداتی ظریف و شکننده حمایت می‌کند.

رنگین‌پوستان نسل سوم

در سال ۱۹۸۹، پس از چندین سال که هیچ پرنسسی معرفی نشده بود، دیزنی نسل جدید فیلم‌هایش را همزمان با موج سوم فمنیسم عرضه کرد. موج سوم فمنیسم موج دوم را به خاطر «عدم توجه به تفاوت‌های نژادی، طبقاتی و گرایشات» مورد انتقاد قرار داد و از ارائه چند دیدگاه پیرامون مفهوم زنانگی و زیبایی حمایت کرد. پرنسس‌های جدید؛ آریل[۷]، بل[۸]، جسمین[۹] و پوکاهونتاس[۱۰] نشان دهنده‌ٔ باورهای درحال تغییر جامعه در مورد زنان هستند: چطور باید با آن‌ها برخورد کرد. «پرنسس‌های جدید نسبت به خواهران کلاسیکشان، تنوع ظاهری بیشتری دارند» (Hill, 2010). هرچند این فیلم‌های رنسانسی در زمینه تولید و معرفی این تفاوت‌ها بسیار پیچیده‌تر هستند اما طبق مقالهٔ «کالبدشکافی دیزنی»[۱۱]، این کمپانی همچنان «نقش مهمی در تایید مجدد و حتی بوجود آوردن یک سلسله مراتب اجتماعی نابرابر که به نفع شرایط فعلی است و افراد حاشیه‌ای را کنار می‌گذارد»، دارد.

در دیو و دلبر، بل دختری جوان و تیزهوش است. هرچند این جایگاه توسط «گستون» به چالش کشیده می‌شود. او می‌گوید: «چطور می‌تونی این رو بخونی، هیچ عکسی وجود نداره. درست نیست که یک زن سواد داشته باشه». علاوه بر این بل به شدت وفادار است و تلاش می‌کند «علی‌رغم توهین‌های احساسی و زبانی که به او می‌شود، انسانیت را در درون هیولا پیدا کند» (Breaux, 2010). این موضوع به دختران می‌آموزد که ایرادی ندارد در یک رابطه توهین آمیز و تحقیرآمیز قرار بگیرند و اگر می‌خواهند علاقه یک مرد را به خود جلب کنند، باید این نوع برخورد را بپذیرند. علایق بل نسبت به نیازهای یک مرد اولویت پایین‌تری می‌یابد. او به میل خود و برای نجات پدرش خود را زندانی می‌کند و با یافتن یک زندگی مادی برای کمک به هیولا، برای باطل کردن یک طلسم موافقت می‌کند.

پرنسس‌های جدید نسبت به خواهران کلاسیکشان، تنوع ظاهری بیشتری دارند؛ اما این کمپانی همچنان نقش مهمی در تایید مجدد و حتی بوجود آوردن یک سلسله مراتب اجتماعی نابرابر دارد، که به نفع شرایط فعلی است و افراد حاشیه‌ای را کنار می‌گذارد

در فیلم «پری دریایی کوچولو» شاهد یک پیشرفت جسمی در بلوغ شاهزاده هستیم. آریل لباس‌هایی می‌پوشد که بدن نما هستند. او با سرپیچی از دستورات پدرش، مستقل شدن را به نمایش می‌گذارد و خودش به دنبال پیدا کردن پاهایش می‌رود. علاقه و کنجکاوی آریل به جستجوی دنیای انسان‌ها نشان می‌دهد که دیزنی چطور دارد استقلال بیشتری به پرنسس‌ها می‌دهد. با این حال آریل هنوز هم خام و ساده است و نقشه‌های شیطانی «اورسولا»[۱۲] را باور کرده و به خاطر عشق، از صدایش چشم‌پوشی می‌کند. فیلم همچنین «یک خط داستانی درباره نیاز یک پرنسس به پرنس داشت، که بسیار به دوره موج اول فمنیسم شباهت دارد» (Garabedian, 2014-15).

در علاءالدین، «جسمین»[۱۳] نشان دهنده یک زن مدرن است – او می‌خواهد مستقل شود، قلعه را ترک کند و دوست ندارد که پدرش خواستگارش را انتخاب کند. هرچند این فیلم در ادامه وابستگی جنس مونث به جنس مذکر را نشان می‌دهد. مثلا در جایی «سلطان می‌خواهد مطمئن شود که از جسمین به خوبی مراقبت می‌شود و نیازهایش توسط یک مرد برطرف می‌شود.» (Wiserma, 2000). همچنین علاءالدین به جسمین به عنوان یک جایزه نگاه می‌کند و چون او زیباست می‌خواهد با او باشد. در بیشتر اوقات فیلم هم علاءالدین به جسمین دروغ می‌گوید و وانمود می‌کند که شاهزاده است. در پایان که دروغ‌های علاءالدین آشکار می‌شود، جسمین او را می‌بخشد. این شرایط منجر به ترویج این ایده می‌شود که «زنان باید روابطی که از ضعف‌های آن‌ها بهره می‌برد را بپذیرند».

پرنسس‌هایی که نژاد و رنگ پوست متفاوتی دارند، بیشتر به‌صورت کلیشه‌ای به تصویر کشیده می‌شوند، مثلا پوکاهونتاس به عنوان کلیشه‌ای از بومیان آمریکا، زنانگی کمتری دارد و خشن‌تر به نظر می‌رسد.

«پوکاهونتاس»[۱۴] یکی دیگر از قهرمان‌هایی است که استقلال و توانایی که در پرنسس‌های قدیمی وجود نداشت را به نمایش می‌گذارد. پدرش فکر می‌کند که «او برای اینکه آسیب نبیند به شوهر نیاز دارد»، اما پوکاهونتاس می‌خواهد مسیر دیگری را طی کند. با وجود سرسختی‌هایش، او در نهایت عاشقی را کنار می‌گذارد تا وظیفه مادری نسبت به مردمش را ایفا کند (Cordwell, 2016). درحالی که این تصمیم به ظاهر فمنیستی و ترقی‌خواهانه است، «شریل وینت» در مقالهٔ «عقب‌گرد تازه»[۱۵] می‌نویسند: «این تصمیم باعث تثبیت این ایده می‌شود که زنان نمی‌توانند یک موجود آزاد باشد و پوکاهونتاس شانسی برای ازدواج و مادری ندارد».

همانطور که موج دوم فمنیسم در برابر فشارها تاب آورد و فمنیست‌های موج سوم، خواستار برابری، تنوع و فردیت بیشتری بودند، پرنسس‌های رنسانسی وضع موجود را به چالش کشیدند تا به اهداف شخصی خود برسند. در سرگذشت این پرنسس‌ها می‌بینیم که چطور دیزنی به قهرمان‌های مونث قدرت، استقلال و میل به عبور از نقش‌های مرسوم را می‌دهد؛ هرچند پرنسس‌ها شخصیتی دارند که کلیشه‌های جنس مونث را به طور کامل به چالش نمی‌کشند.

فرهنگ پرنسسی علاوه بر کلیشه‌های جنسی، کلیشه‌های نژادی را هم تقویت و تثبیت می‌کند. تا دوره رنسانس، دیزنی پرنسس‌هایی با نژادهای مختلف معرفی نکرده بود. در سیر تکاملی پرنسس‌ها، پرنسس‌های سفیدپوست در مقایسه با پرنسس‌های رنگین پوست، زنانه‌تر به تصویر کشیده شدند و «شاهزاده‌های رنگین پوست به خاطر سختکوشی، فداکاری و شجاعت و همینطور برای نشان دادن رفتارهای مردانه بیشتر، نسبت به پرنسس‌های سفیدپوست»، مورد ستایش قرار گرفتند (May, 2011).

در سیر تکاملی پرنسس‌ها، پرنسس‌های سفیدپوست در مقایسه با پرنسس‌های رنگین پوست، زنانه‌تر به تصویر کشیده شدند و شاهزاده‌های رنگین پوست به خاطر سختکوشی، فداکاری و شجاعت و همینطور برای نشان دادن رفتارهای مردانه بیشتر، نسبت به پرنسس‌های سفیدپوست، مورد ستایش قرار گرفتند

پرنسس‌های کلاسیک لباس‌های بلند زنانه‌ای می‌پوشیدند که بدن زنانه‌شان را نشان می‌داد. از طرف دیگر پرنسس‌هایی که نژاد و رنگ پوست متفاوتی دارند، بیشتر به‌صورت کلیشه‌ای به تصویر کشیده می‌شوند، مثلا پوکاهونتاس که زنانگی کمتری دارد و خشن‌تر به نظر می‌رسد (کلیشه‌ای از آمریکایی‌های بومی).

شاید فیلم‌های دوره رنسانس، پرنسس‌هایی از نژادهای مختلف را معرفی کرده باشند، اما مسیر داستان‌هایی حاوی تضادهای نژادی را باز کردند. یک مثال علاءالدین است که باعث انتقاد عرب-آمریکایی‌ها شد. آن‌ها باور داشتند که فیلم از نظر فرهنگی خیلی دقیق نیست و موارد نامناسبی دارد. علاءالدین اعراب را «کثیف، پست و دزد» (Towbin, Haddock, Zimmerman, Lund, & Tanner, 2004) و همچنین پرخاشگر و فقیر به تصویر کشید. علاوه بر این‌ها علاءالدین و جسمین با وجود پوست روشن‌شان، ویژگی‌های ظاهری آمریکایی-آفریقایی‌ها را داشتند و لهجه‌دار حرف می‌زدند (Breaux, 2010).

بزرگترین تغییر در نحوه به نمایش گذاشتن نژاد توسط دیزنی در معرفی شخصیت «تیانا»[۱۶] بود؛ اولین پرنسس آمریکایی-آفریقایی و شخصیت اصلی فیلم شاهزاده و قورباغه. تا قبل از این بیشتر افراد با نژادهای مختلف زنان سیاه، منفی و سلیطه بودند و بیشتر به آدم بد داستان شباهت داشتند (مثل شخصیت اورسولا). دیزنی که مدعی «یک شرکت بی‌طرف از نظر نژادی و رنگ پوست» است (Breaux, 2010)؛ باید یک پرنسس رنگین پوست معرفی می‌کرد. «بروکس بارنز» در مقالهٔ «کودکان در پارک‌های اینترنتی»[۱۷] می‌نویسد، این فیلم تنها راه دیزنی «برای از بین بردن همه اتهامات نژادی است که از گذشته باقی مانده بود». شخصیت تیانا همچنان نقش‌های سنتی زنان را به تصویر می‌کشد – او خدمتکاری است که همانند مادرش کارهای سنتی انجام می‌داده است.

وقتی تیانا را با دیگر تصویرسازی‌های دیزنی از زنان و دختران سیاه مقایسه می‌کنیم، پیشرفت در زمینه برابری نژادی قابل مشاهده است. هرچند دیزنی هنوز هم شخصیت «خدمتکار سیاه پوستی که به تیانا (و مادرش) خدمت می‌کند را در قالب همان تصویر تاریخی زنان سیاه» شخصیت سازی کرده است (Callen, 2012). همچنین دیزنی این تفکر برزیلی که هرکسی «یک پا در آشپزخانه» دارد را به تصویر می‌کشد. یعنی تیانا که اصالت آفریقایی دارد از نسل بردگان دوران گذشته است و انجام کارهای خانه یکی از مسئولیت‌هایش است.

تیانا نماد استقلال است، زیرا هدف نهایی‌اش نه ازدواج و پیدا کردن عشق، بلکه باز کردن رستورانش است. متاسفانه تیانا قادر به باز کردن رستوران نیست چون «زنی کوچک با پیشینه او نمی‌تواند یک کسب و کار را مدیریت کند» (Terry, 2010). این موضوع که تیانا از داشتن رستوران رویایی خود محروم است، می‌تواند به محدودیت‌های نژادی او نسبت داده شود. هرچند دیزنی این مانع را به عنوان یک مانع جنسی نشان داده است، چون در نهایت وقتی تیانا حمایت یک مرد را دارد، می‌تواند به رستورانش برسد.

در عین حال، برخی به انتقاد از اولین پرنسس آمریکایی-آفریقایی پرداختند و معتقد بودند که دیزنی فرصتی برای از بین بردن تقسیمات نژادی را از دست داده است. زیرا تیانا در بیشتر فیلم به صورت یک موجود غیرانسان بود. برخلاف پیشینیان سفیدپوست و زیبایش، تیانا به صورت یک قورباغه به تصویر کشیده شد؛ یک موجود دوزیست که چندان «زیبا و مناسب» نبود. رابطه تیانا با شاهزاده‌اش هم همانند رابطه همکاران قبلی‌، که شاهزاده‌های جذاب و ثروتمندشان با آن‌ها همانند چیزهایی باارزش و دلربا رفتار می‌کردند، زیبا و دلنشین نبود. علاوه بر این تیانا و پرنس ناوین از یک نژاد نیستند و این موضوع آن‌ها را به تنها زوج دو نژادی دیزنی تبدیل کرده است.

فیلم‌های دیزنی هم بازتاب دهنده فرهنگ مدرن ما و هم تولیدکننده آن هستند. برای سال‌ها نسل‌های جوان آمریکا از پرنسس‌های مورد علاقه‌شان الگوهای فکری و رفتاری می‌گرفتند، و در نهایت با تقلید از انیمیشن‌های مورد علاقه‌شان مسائل اجتماعی را می‌آموختند

در حالی که بیشتر پرنسس‌ها در نهایت ازدواج می‌کنند و در یک قصر ساکن می‌شوند، «اینکه این زوج دونژادی، به عنوان زن و شوهر زیر غروب آفتاب قدم نمی‌زنند، چندان اتفاقی نیست» (Guizerix, 2013). در عوض تیانا و پرنس ناوین در نیو اورلئان ساکن می‌شوند و در آنجا یک رستوران را اداره می‌کنند. برخی هم به این انتقاد کرده‌اند که چرا حالت موهای تیانا خیلی آفریقایی نیست و «پوست او به عنوان یک پرنسس آمریکایی-آفریقایی زیادی روشن است» (Lester, 2010).

دیزنی با علم به حساسیت‌های نژادی از مشاورانی برای ساخت شخصیت تیانا استفاده کرد. پیش از عرضه «شاهزاده و قورباغه» نیز با اینفلوئنسرهای آمریکایی-آفریقایی همانند «اپرا وینفری» و نمایندگان «سازمان ملی رنگین‌پوستان» مشورت شده بود (Callen, 2012). هرچند بیشتر پیش‌فرض‌های فیلم پس از این مشاوره‌ها هم ثابت باقی ماند و تغییری نکرد، البته بجز اسم تیانا که در ابتدا «مدی»[۱۸] بود و به تیانا تغییر کرد (چون مدی شبیه به مامی –مادر- تلفظ می‌شد و استعاره‌ای می‌شد از به تصویر کشیدن زنان سیاه‌پوست به عنوان کسانی که وظیفه مادری و پرورش دارند) (Wanzo, 2011). با اینکه استفاده از مشاوران نژادی تا حدودی باعث موجه‌سازی فیلم شده، اما ساختار نژادی آن را از بین نبرده است.

 

پیامدها و مسئولیت‌های دیزنی

فیلم‌های دیزنی مورد استقبال مخاطبان زیادی قرار می‌گیرد اما مخاطب هدف فیلم‌های پرنسسی، دختران نوجوان هستند. دیزنی داستان‌هایی فارغ از زمان به ما ارائه می‌دهد و قدرت آموزش و اثرگذاری بر دختران نوجوان را دارد. طبق مقالهٔ «دیزنی و پایان معصومیت»[۱۹] دیزنی «سهم عظیمی در پرورش سرمایه‌های فرهنگی کشور یعنی کودکان دارد».

در نتیجه، فیلم‌های دیزنی هم بازتاب دهنده فرهنگ مدرن ما و هم تولیدکننده آن هستند. برای سال‌ها نسل‌های جوان آمریکا از پرنسس‌های مورد علاقه‌شان الگوهای فکری و رفتاری می‌گرفتند، و «در نهایت با تقلید از انیمیشن‌های مورد علاقه‌شان مسائل اجتماعی را می‌آموختند» (Garabedian, 2014-15). جامعه شناسان می‌گویند «اشخاص با تماشای دیگران و از طریق تجربه‌های بیرونی که نشان می‌دهد یک فرد چطور یک وظیفه مشخص را انجام می‌دهد، نقش‌ها را می‌آموزند» (May, 2011). با توجه به مطالبی که گفته شد کودکان (و بزرگسالان) آنچه که در فیلم‌های دیزنی می‌بینند را باور می‌کنند و دیزنی با به تصویر کشیدن افسانه‌ها، جامعه ما را تحت کنترل دارد. به تصویر کشیدن این افسانه‌های فرازمانی توسط دیزنی در واقع نسخه‌ای از داستان‌های اصلی است که بر روی کلیشه‌های جنسیتی و نژادی آن تاکید شده است. (Lester, 2010).

کودکان (و بزرگسالان) آنچه که در فیلم‌های دیزنی می‌بینند را باور می‌کنند و دیزنی با به تصویر کشیدن افسانه‌ها، جامعه ما را تحت کنترل دارد. به تصویر کشیدن این افسانه‌های فرازمانی توسط دیزنی، در واقع نسخه‌ای از داستان‌های اصلی است که بر روی کلیشه‌های جنسیتی و نژادی آن تاکید شده است

در تمام فیلم‌های پرنسسی، دختران در قالب رفتارها و نقش‌های سنتی زنانه‌ای نشان داده می‌شوند که آزادی زنان را محدود می‌کند. متاسفانه، «دختران از این جلوه‌ها و تصاویر واسطه‌ای که ویژگی‌های پرنسس بودن را نشان می‌دهند، برای فهم جایگاهشان در دنیا استفاده می‌کنند» (Hill, 2010). حضور به شیوه‌ای خاص و یا عدم حضور در این داستان‌ها باعث می‌شود کودکان احساس ارزشمندی نکنند، مخصوصا اگر نتوانند با کاراکترها ارتباط بگیرند.

تحقیقات نشان داده که «دیزنی با نشان ندادن دیگر گونه‌های نژادی در فیلم‌هایش اثرات مخربی بر روی دیگران گذاشته است» (May, 2011). وقتی کودکان سیاهپوست در این داستان‌های معروف نشان داده نمی‌شوند، آن‌ها جایگاهشان را در تاریخ مورد سوال قرار می‌دهند، «این داستان‌های افسانه‌ای درباره من و دیگران چه می‌گویند؟ اینکه من در آن‌ها حضور ندارم چه معنایی دارد؟» (Hurley, 2005). پیام نژادی تا پیش از معرفی تیانا واضح بود: «پرنسس‌ها سفید پوست هستند، و اگر شما سفید پوست نیستید، پس نمی‌توانید یک پرنسس واقعی باشید» (Hill, 2010). با این وجود از نظر نژادی، سیاهپوست بودن، موضوعی جهانی نیست و نمی‌توان انتظار داشت تیانا نماینده تمام دختران سیاه پوست باشد.

به سختی می‌توان از اثرگذاری دیزنی بر جامعه فرار کرد. در مدل تجاری دیزنی هر فرهنگ یا پیامی اگر به صورت انبوه تولید و به درستی بازاریابی شود، می‌تواند به فروش برسد. از آنجایی که «فیلم‌های والت دیزنی به طور ویژه قشر کودکان اثرپذیر را هدف قرار داده است، بسیار مهم است که ما به ساختارشکنی پیام‌ها ادامه دهیم و ارزش‌هایی که دیزنی می‌آموزد را زیر سوال ببریم و این کمپانی را به واسطه تلاشش برای شکل‌دهی به هویت کودکان، مسئول بدانیم» (Matyas, 2010). دیزنی مسئول ایجاد استانداردهای چگونه به تصویر کشیدن شخصیت‌های مونث است، و آن‌ها باید سهمشان را در به چالش کشیدن کلیشه‌های گذشته (و حال) انجام دهند.

«تزریق انرژی مثبت و مفاهیم مترقی برای اینکه کودکان به سمت نقش‌های جنسیتی سنتی برنگردند، بر عهده نویسندگان و تصویرگران (انیماتورها) است» (Garabedian, 2014-15). هرچند «دیزنی این موضوع را از طریق فیلم‌های پرنسسی اخیرش نشان می‌دهد. آن‌ها برای جبران پنجاه سال تقویت هژمونی فرهنگی باید کار بیشتری نسبت به معرفی چند پرنسس با نژادهای مختلف انجام دهند»(Guizerix, 2013).

استفاده از سیستمی که در آن مردان سفیدپوست قدرت دارند و مردسالاری برقرار است، برای نابودی نژادپرستی و کلیشه‌ها نتیجه بخش نخواهد بود. نمی‌توانیم برای شکستن کلیشه‌ها روی دیزنی حساب باز کنیم؛ در عوض باید سیستم یا شرکت‌های جدیدی ایجاد کنیم تا دیزنی را برای بهبود نمایشی که از زنان و نژادهای گوناگون دارد به چالش بکشیم

اینکه یک پرنسس آمریکایی-آفریقایی داریم به این معنی نیست که تلاش‌ها برای برابری نژادی کافی بوده است. سیاه بودن یک مسئله جهانی نیست. گونه‌ها، قومیت‌ها و فرهنگ‌های زیادی وجود دارند – داشتن فقط تیانا، جسمین یا پوکاهونتاس برای نشان دادن تمام نژادها کافی نیست. ما فیلم‌های پرنسسی دیزنی را هنرمندانه در نظر می‌گیریم، اما این به این معنی نیست که لزوما از مضامین مناسب و صحیحی برخوردار هستند – تمام نمایش‌های رسانه‌ای نمایش‌های خوبی نیستند. نمی‌توان فقط بخاطر این که دیزنی یک پرنسس رنگین پوست معرفی می‌کند، قانع شد. باید دیزنی را به چالش بکشیم تا مطمئن شویم این نمایش، دقیق و از نظر فرهنگی درست است.

«مارک تواین»[۲۰] گفته «تاریخ خودش را تکرار نمی‌کند، اما هماهنگی (ریتم) دارد.» در مورد دیزنی می‌بینیم داستان‌ها به اندازه زمان، قدیمی هستند. در زمانی که جامعه در حال ترقی بود، فیلم‌های پرنسسی همچنان همان ایده‌آل‌های یکسان را به تصویر می‌کشیدند؛ آن‌ها هماهنگی داشتند. برای پایان دادن به این چرخه نژادپرستی و جنسیت‌گرایی، می‌توانیم به «آدری لرد»[۲۱] مراجعه کنیم؛ او معتقد است «ابزار یک ارباب، خانه ارباب را از بین نمی‌برد.» با این نگرش، استفاده از سیستمی که در آن مردان سفیدپوست قدرت دارند و مردسالاری برقرار است، برای نابودی نژادپرستی و کلیشه‌ها نتیجه بخش نخواهد بود. نمی‌توانیم برای شکستن کلیشه‌ها روی دیزنی (ارباب) حساب باز کنیم؛ شرکتی که بر اساس غلبه مردان سفیدپوست بنا شد. در عوض باید سیستم یا شرکت‌های جدیدی ایجاد کنیم تا دیزنی را برای بهبود نمایشی که از زنان و نژادهای گوناگون دارد به چالش بکشیم.

در این مقاله تنها به بررسی آثار دیزنی از نظر کلیشه‌های جنسی و نژادی پرداختیم، اما دیزنی تنها شرکتی نیست که تلاش می‌کند تا نژاد و جنسیت را در فیلم‌هایش ادغام کند. یک آنالیز از دیگر شرکت‌ها ممکن است شایع بودن این موانع در صنعت سرگرمی را نشان دهد.

دوم، تنها فیلم‌هایی از دیزنی مورد بررسی قرار گرفتند که دارای پرنسس بودند. نقد دیگر آثار دیزنی، همانند فیلم‌هایی با محوریت شخصیت‌های حیوانی («زوتوپیا» و «شیرشاه») و بررسی دیگر مجموعه‌های دیزنی (مارول، پیکسار) و اینکه چطور آن‌ها کلیشه‌های جنسی و نژادی را به تصویر می‌کشند (یا نمی‌کشند)، می‌تواند مسئله پیرامون دیزنی را شدیدتر کند؛ و سوم اینکه این مقاله بر روی زنان و کلیشه‌های نژادی تمرکز دارد، اما مردان چه؟

بدون در نظر گرفتن این محدودیت‌ها، می‌توان ادعا کرد، جنسیت‌گرایی و نژادپرستی در فرهنگ دیزنی نهفته است. آیا دیزنی از قدرت و نفوذش برای ایجاد تغییر استفاده می‌کند؟ فقط زمان مشخص خواهد کرد.

 


[۱] Disney vault: اصطلاحی که در گذشته، به سازوکار حذف محصولات دیزنی از چرخه بازار و بازنشر آن‌ها پس از گذشت زمانی معین، اطلاق می‌شد.

[۲] Michael Eisner

[۳] Jeffrey Katzenberg

[۴] The Princess and the Frog

[۵] America’s Sorcerer – 1998

[۶] Aurora

[۷] Ariel

[۸] Belle

[۹] Jasmine

[۱۰] Pocahontas

[۱۱] Deconstructing Disney  – ۲۰۰۰

[۱۲] Ursula

[۱۳] Jasmine

[۱۴] Pocahontas

[۱۵] The New Backlash: Popular Culture’s “Marriage” with Feminisim – 2007

[۱۶] Tiana

[۱۷] Web Playgrounds of the Very Young – 2007

[۱۸] Maddy

[۱۹] The Mouse that Roared: Disney and the End of Innocence – 2010

[۲۰] Mark Twain

[۲۱] Audre Lorde

۲۹ بهمن, ۱۳۹۸

تگ ها دیزنیسفید برفیسیندرلافمنیسمنژادپرستیوالت دیزنی

با عضویت در خبرنامه سایت بروزترین مطالب را در ایمیل خود دریافت کنید.

پشت صحنه در شبکه‌های اجتماعی

مجله هنری پشت صحنه

«مجله هنری پشت‌‌ صحنه» می‌کوشد تا نقش فراموش‌شده‌ٔ علوم انسانی در رسانه‌های بصری را از نو احیا کند و با نگاهی میان‌رشته‌ای، ساحت سینما و صنعت سرگرمی را به‌قضاوت بنشیند. «پشت‌ صحنه» سعی دارد مخاطب را با جهانی آشنا کند که در آن، هر اثر هنری موفقی، ریشه در یکی از زیرشاخه‌های علوم انسانی دارد.

© 1398 کلیه حقوق این سایت متعلق به «مجله هنری پشت صحنه» است.